کافیست انگلیس یا تیم منچستر یا دیگر تیمهای انگلیسی یک بازی در
انگلیس یا دیگر نقاط اروپا برگزار کنند تا هولیگانهای انگلیسی آن شهر را به اتش
بکشند + ایا بخاطر تعدادی اشوبگر ملت انگلیس را عقب مانده میخوانند؟ اصولا در همه جای
دنیا طرفدارهای فوتبال از معدل ادب پایینی برخوردارند اغلب این فوتبالیستهای بین
المللی دبیرستانشان را هم تمام نکردند برای اشنایی بیشتر با این اوباش انگلیسی
فیلم گرین استریت یا یورو تریپ را ببینید تا متوجه شوید انگلیسیها خیلی هم به این
افراد افتخار میکنند باور کنید باید از جو زدگی بپرهیزیم این مساله یک مساله ساده
است تا بحال افراد زیادی امریکایی الاصل و انگلیسی الاصل از طالبان دستگیر شدند
ایا این دو ملت زیر سوال رفتند؟ این مسائل کری های عادی فوتبالی محسوب می شوند وگرنه
در همین جام ملتهای اروپایی که گذشت درگیری لهستانی ها و روس ها را هم شاهد بودیم
و مثال های دیگری که بسیار زیادند. باور کنید رای دادن به روحانی آبرو بر تر بود
هرچند من اعتقاد دارم روحانی رای نیاورد. شما اگر به ازادی رفته باشید یکصد هزار
نفر فحش میدهند اما چون عادت داریم واکنش نشان نمیدهیم این مسائل اصلا تاثیری در
نگاه دنیا به ایرانیان ندارند حتی آن کامنت مسی هم فیک بود و ایشان اگر ناراحت شده
بود یک پست در این مورد میگذاشت از نظر من این مساله دو فرهنگ همه کشورها هست. من هیچوقت منکر نیستم
که مشکل جدی فرهنگی داریم. نمونه اخیر ترفندِ برجستهسازی بیبیسی، شایان توجه است
موضوع اینقدر ها
هم موضوع مهمی نبود که به مدت یک هفته به صورت
شبانه روزی تیتر رسانه ملکه شود اما چرا بی بی سی فارسی قصد موج سواری از
این قضیه را دارد؟...
با برآمدن رایش سوم و بهره شگفتانگیزی
که هیتلر از رسانهها – به ویژه رادیو- برای تهییج و بسیج افکار عمومی برد،
اندیشمندان، رسانه را به گونه «سوزن تزریقی» تصور میکردند که میتواند هر پیامی
را به مخاطبانش تزریق کند.
چندی بعد که گرد و غبارهای برآمده از جنگ جهانی دوم خوابید، پژوهشگران به این برآیند رسیدند که رسانه، نمیتواند چنین قدرتِ همهگیر و برنامهریزیشدهای داشته باشد و رفتار مخاطب در فرآیند دریافت پیام، نه منفعلانه، که کنشگرانه و پویاست و پیام نمیتواند تأثیری یکسان و یکنواخت بر همگان بگذارد.
با به چالش کشیدن دیدگاهِ قدرتمندیِ بیچون و چرایِ رسانهها، دیدگاه دیگری مطرح شد که میگفت رسانهها به هنگام انتقال پیام، با اولویت دادن برخی پیامها بر برخی دیگر، نوعی «برجستهسازی» میکند و با این ترفند، از آنجا که نمیتواند مخاطب را وادار کند که «چگونه بیندیشد»، او را ترغیب میکند که «درباره چه بیندیشد».
با چنین رویکردی، رسانه با کوچک یا بزرگ کردن برخی رویدادها در چارچوب خبر، گزارش، گفتوگو و ... در شناخت و درک ما از جهان هستی و همچنین اولویتهای ذهنیمان دستکاری میکند و با این ترفندِ برجستهسازی، ما را به اندیشیدن درباره موضوعهای خاصی که مد نظر دارد، هدایت میکند و با مهندسی افکار عمومی، خر خویش میراند.یکی از خبرگزاریها که ید طولایی در بهرهگیری از این شیوه دارد، بنگاه سخنپراکنی بریتانیا یا همان بی.بی.سی ست. این بنگاه که از پرسابقهترین و بزرگترین بنگاههای رسانهای جهان است، بنگاهی دولتی و نیمه خودمختار به شمار میرود و هماره مدعی این بوده است که تحت نفوذ تجاری و سیاسی نیست و تنها به مخاطبان خویش پاسخگوست و شعارش این است که هر ملتی باید با صلح با ملتی دیگر سخن بگوید، اما پیشینه این رسانه نشان میدهد که در بزنگاههای تاریخی در خدمت منافع دولت انگلستان درآمده و اصول حرفهای کار خبرنگاری را زیر پا نهاده است. برای نمونه به گواهی اسناد، در سه دوره از تاریخ معاصر ایران، یعنی در سالهای 1320، 1332 و 1357 این رسانه نقشی بیبدیل در راستای منافع تأمینکنندگان مالیاش برداشته است. (برای آگاهی بیشتر میتوانید به مقاله «رادیو و جابهجایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰» در شماره ۹ ماهنامه «مدیریت ارتباطات»، بهمنماه ۱۳۸۹ از نگارنده بنگرید.)
نمونه اخیر ترفندِ برجستهسازی بیبیسی، شایان توجه است. همان شب که قرعهکشی جامجهانی برزیل فرجام گرفت، به یکباره، «بدزبانی و هتاکی و فحاشی» ایرانیان به لیونل مسی، بازیکن تیم ملی فوتبال آرژانتین و «تعرضهای لفظی و تحقیر و تهدید به تجاوز جنسی» فرناندا لیما، مجری این قرعهکشی به سر خط خبری اصلی بیبیسی تبدیل شد و این بنگاه با پیشگامی خبری و پس از آن تا لحظه قلمی کردن این یادداشت -که چند روز از این واقعه میگذرد- هنوز این مسئله، داغی خود را برای بیبیسی در بخشهای گوناگون خبریاش از دست نداده و گزارشهای همهجانبهای از آن در حال پخش است.
مسئله ساده است، تعدادی از هموطنانِ بیفرهنگ، خبطی میکنند و در برابر، تعداد بیشتری از هممیهنان فرهنگمدار از این بیفرهنگی هموطنانشان، پوزشخواهی میکنند و در همینجا این رخداد میتوانست فرجام گیرد؛ اما بیبیسی با پیشدستی، آن را تا سر خط اصلی خبرهایش برکشید و برجسته کرد و پس از آن نیز دیگر رسانهها، بیهیچ اندیشهای، از این رسانه تقلید کردند و آن را مهمترین رخداد خبری پنداشتند و حولوحوش آن داستانبافی بسیار کردند و با برجستهکردن کنش زشت چند هزار نفر، تمامیت تاریخ و تمدن و فرهنگ ملتی 75 میلیونی را به داوری نشستند و لجنمال کردند؛ تو گویی که تنها میان ایرانیان است که چنین رجّالههایی یافت میشود و انگار نه انگار که پس از همین قرعهکشی در همان برزیل، دستههای آشوبگر، خرابیهای بسیار به بار آوردند؛ ولی هیچ یک از جهانیان، این اوباشان را کلیت ملت برزیل تصور نکرد؛ کاری که رسانههای درونمرز و برونمرز کردند و همه زشتیهای شناختهشده را به این ملت نسبت دادند و عقدههای خویش را بر سر ملت ایران خالی کردند.
چندی بعد که گرد و غبارهای برآمده از جنگ جهانی دوم خوابید، پژوهشگران به این برآیند رسیدند که رسانه، نمیتواند چنین قدرتِ همهگیر و برنامهریزیشدهای داشته باشد و رفتار مخاطب در فرآیند دریافت پیام، نه منفعلانه، که کنشگرانه و پویاست و پیام نمیتواند تأثیری یکسان و یکنواخت بر همگان بگذارد.
با به چالش کشیدن دیدگاهِ قدرتمندیِ بیچون و چرایِ رسانهها، دیدگاه دیگری مطرح شد که میگفت رسانهها به هنگام انتقال پیام، با اولویت دادن برخی پیامها بر برخی دیگر، نوعی «برجستهسازی» میکند و با این ترفند، از آنجا که نمیتواند مخاطب را وادار کند که «چگونه بیندیشد»، او را ترغیب میکند که «درباره چه بیندیشد».
با چنین رویکردی، رسانه با کوچک یا بزرگ کردن برخی رویدادها در چارچوب خبر، گزارش، گفتوگو و ... در شناخت و درک ما از جهان هستی و همچنین اولویتهای ذهنیمان دستکاری میکند و با این ترفندِ برجستهسازی، ما را به اندیشیدن درباره موضوعهای خاصی که مد نظر دارد، هدایت میکند و با مهندسی افکار عمومی، خر خویش میراند.یکی از خبرگزاریها که ید طولایی در بهرهگیری از این شیوه دارد، بنگاه سخنپراکنی بریتانیا یا همان بی.بی.سی ست. این بنگاه که از پرسابقهترین و بزرگترین بنگاههای رسانهای جهان است، بنگاهی دولتی و نیمه خودمختار به شمار میرود و هماره مدعی این بوده است که تحت نفوذ تجاری و سیاسی نیست و تنها به مخاطبان خویش پاسخگوست و شعارش این است که هر ملتی باید با صلح با ملتی دیگر سخن بگوید، اما پیشینه این رسانه نشان میدهد که در بزنگاههای تاریخی در خدمت منافع دولت انگلستان درآمده و اصول حرفهای کار خبرنگاری را زیر پا نهاده است. برای نمونه به گواهی اسناد، در سه دوره از تاریخ معاصر ایران، یعنی در سالهای 1320، 1332 و 1357 این رسانه نقشی بیبدیل در راستای منافع تأمینکنندگان مالیاش برداشته است. (برای آگاهی بیشتر میتوانید به مقاله «رادیو و جابهجایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰» در شماره ۹ ماهنامه «مدیریت ارتباطات»، بهمنماه ۱۳۸۹ از نگارنده بنگرید.)
نمونه اخیر ترفندِ برجستهسازی بیبیسی، شایان توجه است. همان شب که قرعهکشی جامجهانی برزیل فرجام گرفت، به یکباره، «بدزبانی و هتاکی و فحاشی» ایرانیان به لیونل مسی، بازیکن تیم ملی فوتبال آرژانتین و «تعرضهای لفظی و تحقیر و تهدید به تجاوز جنسی» فرناندا لیما، مجری این قرعهکشی به سر خط خبری اصلی بیبیسی تبدیل شد و این بنگاه با پیشگامی خبری و پس از آن تا لحظه قلمی کردن این یادداشت -که چند روز از این واقعه میگذرد- هنوز این مسئله، داغی خود را برای بیبیسی در بخشهای گوناگون خبریاش از دست نداده و گزارشهای همهجانبهای از آن در حال پخش است.
مسئله ساده است، تعدادی از هموطنانِ بیفرهنگ، خبطی میکنند و در برابر، تعداد بیشتری از هممیهنان فرهنگمدار از این بیفرهنگی هموطنانشان، پوزشخواهی میکنند و در همینجا این رخداد میتوانست فرجام گیرد؛ اما بیبیسی با پیشدستی، آن را تا سر خط اصلی خبرهایش برکشید و برجسته کرد و پس از آن نیز دیگر رسانهها، بیهیچ اندیشهای، از این رسانه تقلید کردند و آن را مهمترین رخداد خبری پنداشتند و حولوحوش آن داستانبافی بسیار کردند و با برجستهکردن کنش زشت چند هزار نفر، تمامیت تاریخ و تمدن و فرهنگ ملتی 75 میلیونی را به داوری نشستند و لجنمال کردند؛ تو گویی که تنها میان ایرانیان است که چنین رجّالههایی یافت میشود و انگار نه انگار که پس از همین قرعهکشی در همان برزیل، دستههای آشوبگر، خرابیهای بسیار به بار آوردند؛ ولی هیچ یک از جهانیان، این اوباشان را کلیت ملت برزیل تصور نکرد؛ کاری که رسانههای درونمرز و برونمرز کردند و همه زشتیهای شناختهشده را به این ملت نسبت دادند و عقدههای خویش را بر سر ملت ایران خالی کردند.
مسعودلقمان- دانشآموخته
کارشناسی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف