هموطنان, تا تاریخ گذشته خود را ندانیم نمیتوانیم آینده ای موفق و باشکوه
برای وطن و ملتمان بسازیم و مجبور به تکرار تاریخ خواهیم شد.
محمد رستگار- برگرفته از http://sepidedam.com/15213
بخش اول:
نام: روح الله
تبار: هندوزاده وعرب
درباره تبار او دو نظر وجود دارد؛ گروه اول میگویند که خمینی هندو زاده ای از تبار اعراب است که اجدادش در هندوستان ساکن شده بودند اما گروه دوم معتقدند که خمینی هندوزاده ای از تبار سیک های هند است و پدربزرگش که به عنوان خدمتکار برای انگلیسی ها کار میکرد, همراه آنها به عراق رفته بود و در آنجا به ظاهر مسلمان میشود و نام احمد هندی را برای خود برمیگزیند که در اینباره بسیاری از جمله آقای مهدی شمشیری محقق و تاریخدان معاصر به تفصیل در نوشته هایش راجع به احمد هندی و همکاری او با کمپانی هند شرقی انگلستان توضیح داده است و همچنین آیت الله سید شهاب الدین نجفی مرعشی که پدرش سید شمس الدین محمود مرعشی از بزرگان فقهای دوران خود بود و در نجف، کاظمین، کربلا، سامرا، قم، تهران و کرمانشاه تحصیل کرده و همچنین ایشان از مراجع تقلید و علمای بزرگ شیعه بود که در شجره نامه شناسی خبره و اهل فن بود و استعداد و تجربه فوق العاده ی در شجره نامه شناسی داشت و میتوانست با بررسی شجره نامه ها تشخیص دهد که آیا شجره نامه واقعی است و یا جعلی است و ایشان در جلسه درسش در اوایل کار خمینی در حوزه اعلام نموده بود که خمینی هندی الاصل است و سید وعرب نژاد نیست اما عده ای از طلبه های جوان و شاگردان خمینی به تحریک خمینی به خانه سید شهاب الدین نجفی مرعشی و محل درسش حمله نموده و او را تهدید به مرگ و سکوت نمودند و همانطور که میدانیم پدر خمینی دارای چندین زن بود و برادر بزرگتر و ناتنی خمینی (از پدر یکی بودن) یعنی آیت الله مرتضی پسندیده نیز در کتاب خاطراتش اعلام میکند که من مرتضی هندی سابق باید بگویم که اجدادمان در هند بوده اند و پدربزرگم از هند آمده است.
محمد رستگار- برگرفته از http://sepidedam.com/15213
بخش اول:
نام: روح الله
تبار: هندوزاده وعرب
درباره تبار او دو نظر وجود دارد؛ گروه اول میگویند که خمینی هندو زاده ای از تبار اعراب است که اجدادش در هندوستان ساکن شده بودند اما گروه دوم معتقدند که خمینی هندوزاده ای از تبار سیک های هند است و پدربزرگش که به عنوان خدمتکار برای انگلیسی ها کار میکرد, همراه آنها به عراق رفته بود و در آنجا به ظاهر مسلمان میشود و نام احمد هندی را برای خود برمیگزیند که در اینباره بسیاری از جمله آقای مهدی شمشیری محقق و تاریخدان معاصر به تفصیل در نوشته هایش راجع به احمد هندی و همکاری او با کمپانی هند شرقی انگلستان توضیح داده است و همچنین آیت الله سید شهاب الدین نجفی مرعشی که پدرش سید شمس الدین محمود مرعشی از بزرگان فقهای دوران خود بود و در نجف، کاظمین، کربلا، سامرا، قم، تهران و کرمانشاه تحصیل کرده و همچنین ایشان از مراجع تقلید و علمای بزرگ شیعه بود که در شجره نامه شناسی خبره و اهل فن بود و استعداد و تجربه فوق العاده ی در شجره نامه شناسی داشت و میتوانست با بررسی شجره نامه ها تشخیص دهد که آیا شجره نامه واقعی است و یا جعلی است و ایشان در جلسه درسش در اوایل کار خمینی در حوزه اعلام نموده بود که خمینی هندی الاصل است و سید وعرب نژاد نیست اما عده ای از طلبه های جوان و شاگردان خمینی به تحریک خمینی به خانه سید شهاب الدین نجفی مرعشی و محل درسش حمله نموده و او را تهدید به مرگ و سکوت نمودند و همانطور که میدانیم پدر خمینی دارای چندین زن بود و برادر بزرگتر و ناتنی خمینی (از پدر یکی بودن) یعنی آیت الله مرتضی پسندیده نیز در کتاب خاطراتش اعلام میکند که من مرتضی هندی سابق باید بگویم که اجدادمان در هند بوده اند و پدربزرگم از هند آمده است.
همچنین بسیاری از محققین و پژوهشگران هندوزاده بودن خمینی را تایید کرده اند و از جمله استاد دکترعباس میلانی، مورخ، ایرانشناس و مدیر برنامهٔ مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد بارها در برنامه تلویزیونی به هندوزاده بودن خمینی اشاره کرده است و در این میان شباهت بسیار زیاد آرم جمهوری اسلامی و نماد سیک های هندو هم نکته ای قابل توجه ای است. یک روحانی شیعه هم که مدت ها ساکن هند بود به اسم آقای احمد علی مصباح در این خصوص در هندوستان پژوهشهائی انجام داده بود و نتیجه پژوهش را بعدها اینچنین اعلام کرد که” در منطقه شبه قاره هند در بین سیک های هند رسم بوده است که شال هایی به دور سر و کمر خود با رنگ های متنوع از جمله سیاه,سفید, سبز و دیگر رنگ ها میبستند و زمانیکه پدربزرگ خمینی که از سیک های هندوستان بود و برای انگلیس ها کار میکرد و برای آنکه راحت تر و آسوده تر بتواند با مسلمانان بویژه شیعیان معاشرت و در میان ایرانیان نفوذ کند به ظاهر مسلمان شد و نام احمد هندی را برگزید و از آنجا که با شال سیاه بر سر بسته شده به ایران و نجف و کربلا رفت و آمد میکرد و چون در ایران بر سر نا آگاهی عموم مردم بستن شال و یا پارچه سیاه بر سر به صورت عمامه نشانه سید بودن بود به حساب می آمد برای همین هم به احمد هندی لقب سید داده شد و او را سید احمد هندی نامیدند.” نتیجه بسیاری از تحقیقات و پژوهش های انجام شده حکایت از آن دارد که پدر بزرگ خمینی (احمد هندی) زاده روستای کینتور درمنطقه بربنکی در ایالت اوتار پرادش هندوستان بود و بعد درکشمیر و بعد لکنو بوده و از لکنو کشور هند را ترک کرد و راهی نجف شده است, احمد هندی در نجف با شخصی به نام یوسفخان کمرهای، از اهالی روستای فرفهان از توابع خمین آشنا شد و همراه یوسف خان به روستای فرفهان خمین رفت و در آن روستا اقامت کرد،اگرچه با این تصمیم او، پیوندش با کشور هند قطع شد، اما بعد از آن نیز وی همچنان با لقب هندی شناخته میشد.
این لقب بعدها نیز به نوادگان او منتقل شد، بهگونهای که خمینی خود در برخی از غزلهایش از تخلص هندی برای خود استفاده میکند.(دیوان امام! تهران،چاپ سال ۱۳۷۲) و آیت الله مرتضی پسندیده برادر بزرگ و ناتنی (از پدر یکی بودن) خمینی، به صراحت اعلام کرد که پدربزرگش از هند آمده و بالاتر از اسم اجداد خود را در هند نمیتواند بیاد بیاورد(یعنی شجرنامه دال بر سید بودن ندارند) و راجع به پدر خمینی یعنی مصطفی هندی هم آیت الله مرتضی پسندیده میگوید:”پدرمان چند سالی از خمین رفت تا در پیش مراجع اصفهان و نجف تحصیل کند” و جالب است که او ادامه میدهد که:”اسامی اساتید پدرمان در اصفهان و نجف در خاطرم نیست ولی میدانم از مراجع بوده اند”! و جالبتر آنکه محقیقین نتوانستند کوچکترین اثر و نشانی از وجود و حضور مصطفی هندی در هیچ کدام از مراکز مذهبی پیدا کنند و به جای آن نشانه هایی از رد پدر خمینی (مصطفی هندی) در هند و عضویت در انجمن فراماسنری اخوّت وهمکاری مصطفی هندی در ایران با شرکت نفت انگلستان و ایران و فردی که به ظاهر مسلمان شده بوده به نام حاج ولیام سن پیدا کردند و با بررسی کتاب خاطرات آقای سر دنیس رایت(دیپلمات انگلیسی در ایران) میتوان بیشتر به راز عدم حضور چندساله پدر خمینی(مصطفی هندی) پی برد, سر دنیس رایت (دیپلمات انگلیسی) در کتاب ”انگلیسیها در میان ایرانیان” بیان میکند که: {بسیاری از اداره امور جاسوسی انگلستان در ایران توسط کمپانی هند شرقی انجام میشد و به علت احترامی که مردم , حاکمان, امرا و درباریان ایرانی به آخوندهایی که سید بودن میگذاشتند و به علت جهل, خرافه پرستی و اعتقادی که مردم آن زمان ایران در دعانویسی سیدها برای حل مشکل و رفع چشم زخم و درمان بیماری داشتند بطوریکه ملاهایی که سید بودن نفوذ زیادی دراندرونی ها پیدا کرده بودند و به خوبی به اخباراندرونی ها و محافل خصوصی دسترسی پیدا میکردند و به همین علت انگلستان بسیاری از جاسوسان خود را به شکل سید هندی به ایران میفرستاد تا ضمن جاسوسی سعی در نفوذ در بین مردم و حکومت کنند و اخبار را به موقع به انگلیسی ها بدهند و همچنین سیدهای هندی سعی میکردند در بین قبایل و عشایر نفوذ داشته باشند و آنها را علیه حکومت مرکزی تحریک کنند تا حکومت ایران ضعیف شود و حکومت ایران به فکر حرکت به سمت هندوستان و ضربه به مستعمره انگلستان نباشد و تحریک حکومت قاجار برای جنگ با روس ها از طریق سیدهای نفوذی و به بهانه جنگ با کفار و صدور فرمان جهاد و فشار به حکومت ایران برای جنگ با کافران و بعد شکست ایران و از دست دادن بسیاری از سرزمین های شمالی و حمایت انگلستان از تجزیه افغانستان از ایران در همین راستا بود و او در این کتاب بیان میکند که انگلستان چگونه هر چند سال یک بار جاسوسان خود را به هندوستان فرا میخواند تا به آنها آموزش ها و شیوه ها جدید نفوذ و جاسوسی را آموزش دهد.}
لازم به ذکر است برای اولین بار در ۱۷ دی سال ۱۳۵۶ در روزنامه اطلاعات مقاله ای که با عنوان ”ایران و استعمار سرخ و سیاه” نوشته شده بود و تبار خمینی را از هند دانست که پس از آن مذهبی ها با اعتراض به نسبت دادن تبار خمینی به هند هیاهو و بلوا راه انداختند و آن را دروغ خواندند! و جالب است که یک سال بعدش در ۲۵ دی ۱۳۵۷ روزنامه اطلاعات آیت الله پسندیده برادر خمینی عنوان کرد که: ”جد ما از هند به ایران مهاجرت کرد.” و مردم یاد همان مقاله معروف با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه به امضاء رشیدی مطلق افتادند و به این ترتیب هندو زاده بودن خمینی بر همه مسلم شد و مذهبی ها بلافاصله سعی کردند این مساله را عادی و بی اهمیت جلوه دهند! و نکته دیگر اینکه در زمان شاه, منتقدان خمینی به شعرهایی از خمینی اشاره میکردند که در آن خمینی به نام هندی تخلص کرده است اما در آن زمان مذهبی ها آن شعرها را دروغ، جعلی و شایعه های ساخته شده توسط شاه میدانستند اما سالها بعد آن شعرها با تصحیح شاعرانی همانند شهریار در جهت عرفانی و بهتر نمودن آنها و توسط موسسه تنظیم و نشر امام! خمینی منتشر شد و درستی و صحت صحبت های منتقدین خمینی ثابت شد و دیده شد درآن شعرها خمینی به نام هندی واقعاً تخلص کرده است, دراینجا به تعدای از آنها به نقل از “دیوان امام” ناشر موسسه تنظیم و نشر امام! خمینی، تهران، سال ۱۳۷۲ اشاره میکنم همانند:
راز عشق تو نگوید”هندی” چه کنم من،که ز رنگش پیداست (صفحه۵۰)
همه ایام چو”هندی” سر راهش گیرم،گرچه توفیق نظر درهمه ایامم نیست (صفحه۶۸)
”هندی” زهند تا به سر کویت آمده است،کی دل دهد به شاهی شیراز و ملک طوس (صفحه۱۲۸)
از بیت قبلی به خوبی میشود فهمید که چرا خمینی در جواب خبرنگاران که پرسیدند: چه احساسی دارید از برگشت به ایران؟ گفت:”هیچ”!!!
دیگر حدیث از لب ”هندی” تو نشنوی، جز صحبت صفای می و حرف می فروش (صفحه۱۳۱)
و به درستی راجع به بخت خود میگوید:
خوشدل از عاقبت کار شو ای ”هندی” از آنک، بر در پیــــر ره از بخت جـــــوان آمده ام (صفحه۱۳۹)
مخوان حدیث شب وصل خویش را ”هندی”،که بیمناک زچشم بد حسودانم (صفحه۱۵۶)
نهال عشقت اندر قلب ”هندی”،به غیر از آه و حسرت باقی نیست (صفحه۲۹۹)
و… و عجیب بود که در زمان شاه مذهبی ها حتی به عمد چشمشان را بر روی کتاب هایی راجع به شرح حال خمینی که خودش انتشار داده بود بستند از جمله جلد دوم کتاب آثار الحجه در سال ۱۳۳۳ شمسی, صفحه های ۴۴ و۴۵ اسم پدر خمینی الاحمد الهندی ذکر شده است. بعدها در سال ۱۳۵۷ و همچنین در سال ۱۳۶۵ برادر بزرگتر و ناتنی خمینی(از پدر یکی بودن) یعنی آیت الله مرتضی پسندیده هندوزاده بودن خمینی را اعلام کرد و در کتابی به نام کتاب خاطرات آیت الله پسندیده, به کوشش محمد جواد مرادی نیا سال ۱۳۷۴, چاپ و صحافی موسسه انتشارات سوره, ناشر موسسه انتشارات حدیث, هندی بودن جد خمینی و اینکه فامیلی خانودگی آنها هندی بوده است را بیان کرد. آیت الله پسندیده در کتاب خاطراتش میگوید:”حادثه جالبی که به هنگام صدور سجل (شناسنامه) پیش آمد, اعتراض مردم به نوشتن نام زنانشان بود (البته ایشان به عمد گویا فراموش کرده اند که آخوندها مردم را علیه رضا شاه تحریک میکردند, زیرا اولین قانون معروف به سجل احوال و یا آمار و ثبت احوال در ۱۴خرداد ۱۳۰۴ با پیگیری رضا شاه در پنجمین مجلس شورای ملی به تصویب رسید و آخوندها به مردم میگفتند که رضا شاه با تصویب این قانون به دنبال نابودی دین اسلام ناب محمدی است, او آمده و میخواهد اسم زن های شما را بنویسد و گفتن اسم زن و مادر به نامحرم جایز نیست.) ” و آیت الله پسندیده ادامه میدهد که:”ما فامیلی هندی را ثبت کردیم و بعدها چون فامیلی هندی شبهه وابستگی به انگلیسی ها را پیش میاورد من و روح الله (خمینی) فامیلی خود را عوض کردیم (جالبه نمیگن که چرا فامیلیشان شبهه وابستگی به انگلیسی ها را داشت) برای همین من فامیلی پسندیده را برای خود انتخاب کردم و روح الله فامیلی اش را به مصطفوی تغییر داد اما برادرمان نورالدین فامیلی اش هندی ماند و برای همین ما سه برادر, سه فامیلی متفاوت پیدا کردیم”!
براساس اسناد و مدارک خمینی بارها فامیلی خود را عوض کرده است: نخستین فامیلی پدربزرگ و پدر و خود خمینی ”هندی” بوده و بعد وقتی به قم میرود فامیلی خویش را به موسوی خمینی تغییر میدهد که مهر خود را هم با نام روح الله موسوی درست میکند و پس از چندی دوباره شناسنامه ای با فامیلی جدید مصطفوی میگیرد و در اسناد و مدارکی که پس از تبعید رضا شاه به دست انگلیسی ها و حمایت خمینی از آقای کاشانی دیده میشود از او با نام حجت الاسلام موسوی نام برده شده است و بر اساس اسناد و مدارک, خمینی دارای سه شناسنامه بوده است: اولی با فامیلی هندی از ثبت احوال شهر خمین توسط حسینعلی بنی آدم ثبت شده است و دومین شناسنامه با فامیلی موسوی خمینی از ثبت احوال شهرقم ثبت شده است و سومین شناسنامه با فامیلی مصطفوی از ثبت احوال شهر گلپایگان توسط جعفری نژاد ثبت شده است و پس از تشکیل جمهوری اسلامی, خمینی سعی کرد تمام سوابق خویش با فامیلی هندی و موسوی خمینی را از بین ببرد و عکسی که حکومت از شناسنامه خمینی نشان میدهد و در اینترنت قابل مشاهده است با نام روح الله و فامیلی مصطفوی است!!!
و جالب است که سه مطلبی که رشیدی مطلق در۱۷ دی سال ۱۳۵۶ در روزنامه اطلاعات با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه بدان اشاره کرد حقیقت داشت یعنی: ۱) تبار هندی خمینی,۲) همکاری چپ ها و توده ایها با آخوندها و مذهبی ها علیه شاه (در هنگام تشکیل نظام جمهوری اسلامی به رهبری خمینی شاهد همکاری چپ ها از جمله توده ای ها و بویژه فداییان اکثریت در شناسایی و لو دادن مخالفان خمینی بودیم) و ۳) اینکه در آن مقاله نوشته بود چون خمینی در میان روحانیون عالی مقام کشور با همه حمایت های خاص موقعیتی بدست نیاورده بود در پی فرصت می گشت که به هر قیمتی هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند (شاهد ماجرا نزدیکترین فرد به خمینی که شاگرد خمینی در حوزه بود و کسی است که برای خمینی نظریه ولایت فقیه را درست کرد یعنی آیت الله منتظری است که در خاطرات خود نوشته اند که با وجودی که خمینی فرد مسنی بود و سالها از زندگی او در حوزه میگذشت اما پس از اینکه آیت الله بروجردی که مرجع تقلید بزرگ شیعیان بودند و ریاست حوزه را برعهده داشته و مخالف دخالت روحانیون در سیاست بودند فوت نمودند آقای منتظری وقتی میخواست به منزل آیت الله گلپایگانی برود شاهد ازدحام جمعیت بسیار زیاد مردم بود که همانند آیت الله شریعتمداری مردم برای اعلام حمایتشان از مرجع تقلید آنان به آنجا مراجعه کرده بودند ولی وقتی به منزل خمینی میرود هیچ کسی را آنجا نمیبیند و همانطور که نوشته است اظهار مرجع تقلید بودن خمینی بعدها به درخواست منتظری و توسط آیت الله شریعتمداری برای حفظ جان خمینی و رهانیدن او از خطر اعدام به علت بلوایی که در مخالفت به انقلاب سفید شاه و حمله به قانون دادن حق رای به زنان راه انداخته بود و مذهبی ها را تحریک به حمله به دولت نموده بود انجام شد.
بخش دوم:
عنوان: طرفداران و رسانه های حکومتی او را «امام خمینی» مینامیدند و رسانه رادیویی انگلستان بی بی سی فارسی از دیده شدن تصویر خمینی در ماه خبر میداد و پس از مرگش مقام های حکومتی با شنیدن و ذکر نام پیامبر یک بار و با شنیدن و ذکر نام خمینی سه بار صلوات میفرستند!
نام و نوع حکومت: جمهوری اسلامی, ولایت فقیه که بعدها به ولایت مطلقه فقیه تغییر پیدا کرد.
زمان حکومت: از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸هجری شمسی و ۲۵۰۰ سال پس از کوروش
دیدگاه خمینی: دیدگاه های خمینی آنهم در عصر تکنولوژی و قرن ها پس از انقلاب صنعتی و عصر رنسانس به قدری عجیب,عقب مانده و واپس گرایانه و متحجرانه است که حیرت آدمی را برمی انگیزد که حتی دست نوشته هایش در کتاب رساله و توضیح المسائل و کتاب تحریر الوسیله اش دستمایه طنز بسیاری از هنرمندان قرار گرفته است و از جمله زنده یاد فریدون فرخزاد با اشاره به مطلبی که خمینی نوشته که: ”اگر در هنگام زلزله شخصی در طبقه دوم و عمه ایشان در طبقه زیرین خوابیده باشد و بر اثر تکان های حاصل از زلزله آن شخص بر روی عمه خود بیافتد، بچه ای که از این ماجرا حادث می شود حلال زاده است.” میگوید: ” کی تو زلزله رو عمه اش می افته؟ آخه این چه دینی (است)؟ مگه میشه؟ گفتن که دادستان انقلاب گفته: اگه مردیکه ( فریدون فرخزاد) از این حرفها بزنه می کُشیمش. گفتم: دادستان انقلاب خودش دراثر تکانهای ناشی از زلزله بدنیا اومده!”. در رساله خمینی احکامی درباره رابطه جنسی و چگونگی تشخیص آب کر از آبی که در آن ادرار شده است, حکم عشق بازی با حیوانات و … میتوان یافت.
یکی از جمله های معروف خمینی: ” اقتصاد مال خر است’ ‘ میباشد. تمام افرادی که با خمینی سر و کار داشتند همگی بر تندخو بودن خمینی تاکید میکنند, خمینی حتی در سخنرانی های عمومی خود و در جلو دوربین ها اگر کسی بی موقع شعار میداد و حرفش را قطع میکرد با عصبانیت به او تشر میزد و خشمگینانه به او میتوپید. خمینی از جمله آخوندهایی بود که با گروه تروریستی فدائیان اسلام و نواب صفوی ارتباط داشت و آنهارا برای کشتن آقای سید احمد کسروی (تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند ایرانی که به عنوان استاد ملی گرای حقوق در دانشگاه تهران تدریس می کرد) تحریک کرد و سرانجام آقای سید احمد کسروی توسط گروه تروریستی فدائیان اسلام به ضرب گلوله و ۲۷ ضربه چاقو ترور شد و از اینجا میتوان فهمید ریشه قتل های زنجیره ای نویسندگان و اندیشمندان که در زمان آقای رفسنجانی و آقای خاتمی رخ داد از کجا ناشی میشود و بعدها خمینی همین حکم ترور را برای سلمان رشدی که نویسنده بود هم داد و با وجود فتوای خمینی و جایزه هنگفت و میلیونی که برای قاتل سلمان رشدی در نظر گرفتن اما از جمعیت یک میلیاردی مسلمانان جهان کسی به فتوای او اهمیت نداد و حتی ولایتی در یک مصاحبه با خبرنگاران خارجی اعلام کرد این فتوا شامل مرور زمان شده است. در همان سالهای ترورآقای سید احمد کسروی, خمینی مخفیانه کتابی را به نام کشف الاسرار چاپ کرد که در آن با نشانه های جوامع مدرن شدیدن مخالفت کرده و خواستار اجرای قوانین شریعت اسلامی شده بود و نظریه های بسیار تند و متحجرانه ای را بیان کرده بود.
خمینی که نتوانسته بود در حوزه برای خود جایگاه درخوری درست کند و نطراتش مورد تایید آیت الله بروجردی قرار نمیگرفت و دچار سرخوردگی شده بود. بنا بر مدارک و شواهد تاریخی پس از فوت آیت الله بروجردی هم با اینکه خمینی فردی مسن و ۶۰ ساله بود مردم به عنوان مرجع تقلید به سمت او نیامدند (رجوع شود به خاطرات نزدیکترین فرد از یارانش به او در آن سالها یعنی آیت الله منتظری و در آن زمان آیت الله سید محمدکاظم شریعتمداری به همراه آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی و آیت الله مرعشی نجفی در قم با استقبال مردمی مشهور به آیات ثلاثه شدند که بلندپایهترین روحانیون و مراجع ایران به شمار میآمدند) و خمینی سعی کرد این سرخوردگی را از طریق مخالفت با شاه و افتادن اسمش در دهان مردم جبران کند و در هنگام تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید شاه که اعلام شد که شاه قصد دارد این لوایح را به رفراندوم گذاشته و از تصویب مردم ایران بگذراند (که شامل شش اصل اولیه بود که بعدها معروف به «لوایح ششگانه» شد وچند اصل دیگرهم به آن افزوده شد و عبارت بودند از:
اصل اول – اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی
اصل دوم – ملی کردن جنگلها و مراتع
اصل سوم – فروش سهام کارخانجات دولتی به بخش خصوصی و مردم
اصل چهارم – سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها
اصل پنجم – اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رای به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان
اصل ششم -ایجاد سپاه دانش
اصل هفتم – ایجاد سپاه بهداشت
اصل هشتم – ایجاد سپاه ترویج و آبادانی
اصل نهم – ایجاد خانههای انصاف و شوراهای داوری
اصل دهم – ملی کردن آبهای کشور
اصل یازدهم – نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی
اصل دوازدهم – انقلاب اداری وانقلاب آموزشی
اصل سیزدهم – فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی
اصل چهاردهم – مبارزه با تورم و گران فروشی و دفاع از منافع مصرف کنندگان
اصل پانزدهم – تحصیلات رایگان و اجباری
اصل شانزدهم – تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسهها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران
اصل هفدهم – پوشش بیمههای اجتماعی برای همه ایرانیان
اصل هیجدهم – مبارزه با معاملات سوداگرانه زمینها واموال غیرمنقول و …)
خمینی شروع به تحریک مردم و مخالفت کردن با دادن زمین های کشاورزی به دهقانان توسط شاه که خان ها و فئودال ها به زور اسلحه و تفنگچی از کشاورزان گرفته بودن و همچنین دادن حق رای به زنان ایرانی و حق عضویت زنان ایرانی در مجلس های شورای ملی و سنا توسط شاه نمود و خمینی از دهقانان میخواست زمین ها را به عنوان زمین غصبی پس بدهند! و به مردم میگفت که شاه با دادن حق رای و حق عضویت در مجلس های شورای ملی و سنا به زنان میخواهد زنانتان را از خانه ها بیرون بیاورد و آنها را فاسد کند و خطاب به شاه گفت:”به زن ها حق رای داده اید, تساوی حقوق زن و مرد رای عبدالبهاء است وآقای شاه هم میرود آن بالا میگوید تساوی حقوق زن و مرد, آقا این را به تو تزریق کرده اند که بگویند بهایی هستی که من بگویم کافر است بیرونت کنند” و پس از بی اهمیتی شاه و مراجع تقلید معروف به آیات ثلاثه به سخنان خمینی و شروع تصویب لایحه حق رای به زنان و قانونی شدن آن, خمینی درتاریخ ۲۲ اسفند سال۱۳۴۱ بیانیه ای منتشر کرد و در آن حتی از گفتن جمله های دروغ هم دریغ نکرد و بدین صورت گفت:
”بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه راجعون
دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرد و به احکام مسلمه قرآن قصد تجاوز دارد.
نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابره با تصویبنامههاى خلاف شرع و قانون اساسى مىخواهد زنهاى عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند.
دستگاه جابره در نظر دارد تساوى حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند، یعنى احکام ضروریه اسلام و قرآن کریم را زیر پا بگذارد، یعنى دخترهاى هیجده ساله را به نظام اجبارى ببرد(!) و به سربازخانه ها بکشد(!)، یعنى با زور سرنیزه دخترهاى جوان عفیف مسلمانان را به مراکز فحشا ببرد.
هدف اجانب، نابودى اسلام و روحانیت وهدف اجانب قرآن و روحانیت است. دستهاى ناپاک اجانب با دست این قبیل دولتها قصد دارد قرآن را از میان بردارد و روحانیت را پایمال کند, روحانیت امسال عید ندارد, من این عید را براى جامعه مسلمین عزا اعلام میکنم و …”(کتاب مجموعه ای از مکتوبات, سخنرانی ها, پیام ها و فتاوی امام! خمینی, صفحه ۳۵)
خمینی به حدی دارای تکبر و سرخوردگی ناشی از محبوبیت مراجع تقلید معروف به آیات ثلاثه است که با این بیانه میخواهد خودرا بالاتر از مراجع تقلید آیات ثلاثه قرار دهد و برای کل جامعه مسلمین از طرف خودش حکم میدهد که امسال به خاطر دادن حق رای به زنان عید ندارند! خمینی حتی به این بیانه هم بسنده نمیکند و در بیانیه ای با حالت امری خطاب به مراجع تقلید برای تحت فشار گذاشتن آنها میگوید:
”بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت ذی شرافت حضرات علمای اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم
عظّم الله تعالی اجورکم
چنان که اطلاع دارید، دستگاه حاکمه می خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می اندازد. لذا این جانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس می کنم و به مردم اعلام خطر می نمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبت های وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته .” (کتاب مجموعه ای از مکتوبات,سخنرانی ها,پیام ها و فتاوی امام! خمینی, صفحه ۳۴) و شاه بی اهمیت به هیاهوی خمینی همانطور که گفته بود لوایح قانونی را به رفراندوم گذاشت و مورد تصویب مردم ایران قرار گرفت. تحریک مردم توسط خمینی و توهین علیه شاه و ایجاد بلواهای گوناگون را خمینی ادامه میدهد که در آخر, شاه دستور بازداشت خمینی را میدهد و از آنجا که طبق قانون اساسی مشروطه مجتهدین و مراجع تقلید مصونیت از محاکمه داشتند و خمینی به عنوان مرجع تقلید معروف نبود، لذا قصد محاکمه وی را داشتند و برای نجات خمینی از اعدام, آیتالله شریعتمداری یکی از مراجع تقلید معروف به آیات ثلاثه به تهران رفت وخمینی را به عنوان مرجع معرفی کرد تا از اعدام وی جلوگیری کند و جان خمینی را نجات میدهد و در سال های بعد خمینی برای تحریک مردم علیه شاه به فرانسه یعنی همان کشورغربی که خمینی آن ها را اجنبی و دشمن اسلام و قرآن میدانست رفت و در خانه ویلایی در باغی در منطقه خوش آب و هوای نوفل لوشاتو فرانسه در آزادی کامل به سخنرانی و مصاحبه های گوناگون پرداخت و سخنرانی و بیانیه هایش علیه شاه با استقبال رسانه های غربی بویژه رادیو بی بی سی انگلیسی ها قرار گرفت و تبلیغات وسیع و گسترده ای به نفع خمینی توسط رسانه های غربی انجام شد و سخنان خمینی بلافاصله توسط رادیو بی بی سی فارسی انگلستان برای مردم ایران مخابره میشد. خمینی در جواب خبرنگاران در فرانسه که از او پرسیدند که شما به دنبال چه نوع حکومتی هستید؟
گفت:”جمهوری که ما به دنبال آن هستیم, یک جمهوری دموکراتیک است مثل فرانسه” بعدها آقای بنی صدر که از همراهان خمینی در فرانسه و اولین رییس جمهور نظام جمهوری اسلامی بود در مصاحبه تلویزیونی گفت: وقتی به خمینی اعتراض کردیم و پرسیدیم: وعدهایی که در پاریس دادید خلاف آن چیزی است که در ایران انجام میشود؟! خمینی به آقای بنی صدر جواب داده بود که:” اون موقع اونطور میگفتم و حالا اینطور میگم و من خدعه کردم (اگر در مکر و خدعه مصلحت اهمی باشد که مقدم بر مفسده مکر و خدعه باشد آن مکر و خدعه جایز است)! ” یعنی خمینی دروغ گفتن را لازم میدانست. جالب است که سران حکومت های غربی بویژه انگلستان با این خدعه خمینی همراهی میکردند و نمایندگان و فرستادگان خود را جهت مذاکره و هماهنگی با خمینی به فرانسه میفرستادند و براساس خاطرات آقای جیمی کارتر ریییس جمهور ایالات متحده آمریکا و آقای ژیسکار دستن رئیسجمهور فرانسه, رؤسای حکومت غربی که از شاه به علت تشکیل سازمان کشورهای صادر کننده نفت با نام اختصاری اوپک که سازمانی برای هماهنگی و یکپارچه سازی سیاستهای نفت کشورهای صادر کننده نفت و تامین منافع ی آنها برای تضمین ثبات قیمت نفت در بازار نفت بینالمللی و افزایش بهای نفت بود دل خوشی نداشتند در کنفرانس گوادلوپ که در ژانویه ۱۹۷۹,دی ۱۳۵۷ میان رؤسای دولت ۴ قدرت مهم بلوک غرب (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان) به میزبانی والری ژیسکار دستن رئیسجمهور فرانسه در جزیره گوادلوپ از سرزمینهای ماورا بحر فرانسه در دریای کارائیب با شرکت جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، جیمز کالاهان نخستوزیر بریتانیا، هلموت اشمیت صدراعظم جمهوری فدرال آلمان و خود ژیسکار دستن برگزار شد تصمیم به حمایت از خمینی و فشار به شاه برای خروج از کشور گرفتند و والری ژیسکار دستن رئیسجمهور سابق فرانسه میگوید:” در این جلسه زنگ خاتمهٔ حکومت شاه به صدا درآمد و جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به همراه جیمز کالاهان نخستوزیر بریتانیا اعلام کردن که از حکومت شاه حمایت نمیکنند و در مورد لزوم خروج شاه .از ایران همعقیده بودند و او از نظریه آمریکائیها و انگلیسی ها غافلگیر شده بود”.
به هر روی خمینی ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ از یک کشور اروپایی (فرانسه) به ایران با یک هواپیمای اجنبی (ایر فرانس) و در حالیکه دست در دست یک غربی (مهماندار فرانسوی) داشت پا به خاک ایران گذاشت و جالب است که تکبر و غرور خمینی در همان اولین مصاحبه اش علیه دولت قانونی آقای دکتر بختیار که زندانیان سیاسی را آزاد, ساواک را منحل و روزنامه را آزاد گذاشته بود و دست دوستی به سوی مردم, ملی مذهبی ها و حزب ها و گروه ها و سازمان های گوناگون دراز کرده بود دیده میشود و خمینی در حالیکه لحن بسیار مغرورانه ای داشت گفت:”من توی دهن این دولت میزنم” و با تکبر از امر(!) خود در بخشیدن اموال دولت به عنوان غنائم! سخن گفت و ادامه داد که: ”این دارایی از غنائم اسلام است (!) و من امر کردم (!) به مستضعفین بدهند و خواهند داد” و باز خمینی به قول خودش خدعه میکند و میگوید:”اونهایی که میگن نمیشد اسلام را در این زمان پیدا کرد, برای این (است) که اسلام را نشناخته اند, نمیفهمند که چه میگن…آب و برق را مجانی میکنیم, اتوبوس را مجانی میکنیم” و همچنین خمینی گفت:” آقای ارتشبد شما نمیخواهید مستقل باشید؟ آقای سرلشکر شما نمیخواهید مستقل باشید؟ من به شما نصیحت میکنم بیایید به آغوش ملت و … ما نمیخواهیم ارتشیان را اعدام کنیم و …” و بعد که با همکاری و خیانت ارتشبد قره باغی و فردوست و بنا به توصیه ژنرال آمریکایی (ژنرال رابرت هایزر) که به ایران رفته بود ارتش اعلام بیطرفی کرد و از جلو انقلابیون کنار رفت آنوقت فردای انقلاب, خمینی به خلخالی که جنون آدمکشی داشت حکم مستقیم داد و اعدام ارتشبدها و سرلشکرها آغاز شد!
و بعدها انقلابیون طرفدار خمینی لب به بیان گوشه ای از حقایق گشودند وهمانطور که اکبر گنجی در ۱۰ بهمن ۱۳۸۵ درباره رفتار مخالفان شاه و طرفداران خمینی اعتراف کرد که:
”ما دروغ میگفتیم، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همهی این دروغها را گفتهایم، آگاهانه هم گفتهایم.”
”ما دروغ میگفتیم، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همهی این دروغها را گفتهایم، آگاهانه هم گفتهایم.”
به خوبی میشه علت آتش زدن سینما رکس آبادان و زنده
زنده سوختن چند صد نفر از هموطنانمون توسط مذهبیون که در ارتباط با خمینی
بودند و منتسب کردن این واقعه به شاه را متوجه شد. (شب ۲۸ مرداد گفته میشد
۶۳۰نفر تا ۷۳۳ از کسانی که به تماشای فیلم گوزنها در آخرین سانس به سینما
رکس شهر آبادان رفته بودند در آتش سوختند) و در دو کتاب خاطراتی که جداگانه
در این باره چاپ شد یعنی کتاب پرویز ثابتی (مدیر امنیت داخلی ساواک) و
دیگری حسین بروجردی (از اعضای موتلفه اسلامی) هردو به نقش و دخالت آخوند
موسوی تبریزی (امروزه از اصلاح طلبان سهم خواه است) با قاطعیت صحبت کردند و
گفتند که به دستور آخوند موسوی تبریزی به سر شاخه های مذهبی که جوانان
مذهبی تحت نظرشان بود که خود آخوند موسوی تبریزی هم با آخوندهای بلند مرتبه
انقلاب در اصفهان و تهران در ارتباط بوده جوانان مذهبی دست به این جنایت
زده بودند و اعلام کرده بودند که جو آبادان انقلابی نیست و به جوانان مذهبی
در جلسه آموزش قرآن گفته شده بود که جوانان مذهبی انقلابی دیگر شهرها برای
جوانان آبادانی روسری و لباس زنانه فرستاده اند که بگویند آنها مرد
نیستند وهیچ کاری نمیتوانند انجام دهند و به آنها گفته شده بود که باید جو
شهر آبادان را انقلابی کنند و به تحریک مذهبیون و آخوندها آنها دست به این
عمل زدن وعامل این جنایت یعنی حسین تکبعلیزاده توسط شهربانی آبادان
شناسایی و بازداشت میشود و با پیروزی انقلاب با وجودی که حسین تکبعلیزاده
به جنایت آتش سوزی سینما رکس آبادان با شرح جزئیات اعتراف کرده بود و
پرونده اش کامل بود توسط آخوند غلامحسین جمی که بعدها امام جمعه آبادان شد
آزاد میشود!!! و پس از تشکیل حکومت جمهوری اسلامی و با وجودی که بعد از
انقلاب که با کوچکترین بهانه ای در دادگاه های انقلاب پرونده تشکیل میدادند
عجیب آنکه برای مدت ها پرونده به این مهمی مسکوت گذاشته شد! بطوریکه
خانواده کشته شدگان بارها تحصن کردند و سازمان های بسیاری از جمله سازمان
مجاهدین خلق با اظهار تعجب از عدم رسیدگی به این پرونده به طور علنی و رسمی
خواستار رسیدگی به این پرونده شدند و در آخر خود خانواده قربانیان با جست و
جو میتوانند حسین تکبعلیزاده را در اصفهان شناسایی و دستگیر و به آبادان
میاورند و به کمیته آبادان که آخوند علی فلاحیان رئیس آن بود تحویل میدهند
اما پس از چند روز حسین تکبعلیزاده از کمیته آزاد میشود!!! و در حالیکه
حسین تکبعلیزاده مخفیانه قصد فرار به کویت را دارد توسط مردم شناسایی و
این بار به شهربانی آبادان تحویل داده میشود.خانواده قربانیان سه باراز
آبادان به حضور خمینی برای تشکیل دادگاه میروند ولی نتیجه ای نمیگیرند اما
خانوادهها و بازماندگان فاجعهء سینما رکس آبادان از دادخواهی و اعتراض باز
نمیایستند و با وجود سکوت و بی اعتنایی و مخالفت اولیای امور، بالاخره در
روز جمعه ۲۹ فروردین۵۹، با صدور اطلاعیهای آغاز یک تحصن سه روزه را اعلام
میکنند. در این اطلاعیه تصریح شده که چنانچه به خواستهایشان رسیدگی نشود
تحصن را تا رسیدن به نتیجهء قطعی ادامه خواهند داد. و این چنین بود که این
تحصن تا ۱۱ مرداد ماه به طول انجامید. خانوادهها در آغاز تحصن خواستهای
خود را چنین اعلام کردند:۱ ـ اعزام بازپرس ویژه برای رسیدگی به پروندهء
فاجعهء سینما رکس آبادان و تشکیل هرچه سریعتر دادگاه علنی. ۲ـ اعلام
خواستهای بازماندگان از رادیو و تلویزیون سراسری.۳ـ طرح خواستهای
بازماندگان در حضور بازپرس ویژه و پخش آن از رادیو و تلویزیون سراسری.درست
دو روز بعد از آغاز تحصن، آخوند آذری قمی بازماندگان را به لقب رایج «ضد
انقلاب» مفتخر نمود!(ویژه نامهء پیکار به مناسبت سالگرد فاجعهء سینما رکس
آبادان، شنبه ۲۵ مرداد۱۳۵۹، ص. ۲). با همهء این، تحصن ادامه پیدا میکند.
دوازده
روز بعد، دولت که برای تعقیب پروندهء این آتشسوزی تحت فشار قرار گرفته
بود، به ناچار هیئتی را برای بررسی پرونده به آبادان میفرستد. این هیئت
کار خود را پشت درهای بسته و بدون تماس با خانوادهها انجام داد. این امر
مورد اعتراض خانوادهها قرار گرفت. متحصنین در اعلامیهء شمارهء هفت خود در
نهم اردیبهشت ۵۹ اعلام کردند که هیئت حاکمه از روشن شدن ماجرای سینما رکس
میهراسد. روزهای پنجشنبه ۲۲ و جمعه ۲۳ خرداد دستههای چماقدار حزباللهی
برای برهم زدن تحصن به متحصنین حمله میکنند (ویژهنامهء پیکار، ۲۵ مرداد
۵۹، ص. ۳).طی این مدت هیئت حاکمه میکوشد تا فاجعهء سینما رکس را در حسین
تکبعلیزاده و سه نفر دیگر (این سه تن خود نیز در آتش سوختند) خلاصه کند
ولی بازماندگان که به خوبی دستهای نیرومندی را در پشت سر تکبعلیزاده حس
میکنند، خواهان افشاء و محاکمهء کلیهء افرادی هستند که تکبعلیزاده یکی از
آنها و عامل مستقیم آتش زدن سینما بوده است. جالب اینکه شخص اخیر خود
بارها خواسته است که همهء حقایق و از جمله اسامی عوامل پشت پردهء این فاجعه
را در یک دادگاه علنی در اختیار عموم ملت قرار دهد. لکن مسئولان مملکتی از
ترس افشا شدن توطئهگران و طراحان اصلی فاجعه، نه تنها با تشکیل چنین
دادگاهی به شدت مخالفند بلکه مانع از آن میشوند که حسین تکبعلیزاده با
کسی ملاقات نماید! سخنرانیهایی که در مساجد و یا رادیو و تلویزیون آبادان
میشود به خوبی بیانگر هراس رژیم از افشای چهرهء جنایتکاران است. به عنوان
نمونه آخوند کرامی یکی از وعاظ شهر، در یک سخنرانی در حسینیهء اصفهانیها که در تاریخ نهم خرداد ۵۹
ایراد کرد، آشکارا به مخالفت با تشکیل دادگاه علنی پرداخت.» (پیشین، ص. ۳).
در تمام آن
ماهها، جّو شهر آبادان متشنج بود؛ تحصن خانوادهها و بستگان قربانیان
آتشسوزی به کرات مورد حملهء حزباللـه قرار میگرفت، تظاهرات نیروهای
سیاسی جریان داشت و تبلیغات رژیم اسلامی علیه همهء اینها، استمرار داشت. در
زمان برگزاری دادگاه سه ماه از شروع تحصن خانوادهها میگذشت و آنها مدام
مورد حمله بودند و علیه ایشان مرتب تبلیغات میشد. مجموعهای از این خبرها
را در نشریهء پیکار، سال دوم، شماره ۶۷، دوشنبه ۲۰ مرداد، ویژه نامهء
سالگرد فاجعهء سینما رکس آبادان، ۲۵ مرداد، و شمارهء ۶۸ ، ۲۷ مرداد ۵۹
میخوانیم:ـ ساعت ۵بامداد شنبه یازدهم مرداد ۵۹، پاسداران به ادارهء دارایی
آبادان، محل تحصن خانوادههای قربانیان فاجعه، حمله میکنند، به سرپرستی
حجتالاسلام طباطبایی حاکم شرع آبادان. یکی از افراد با دیدن این وضع
دیگران را بیدار میکند و بین متحصنین و پاسداران زد و خورد پیش میآید و
چندین نفر مجروح میشوند. بعد پاسداران این افراد را سوار مینی بوسهایی که
در محل آماده بود میکنند و در بیابانهای اطراف آبادان پیاده
میکنند..بازماندگان، صبح در خیابانهای آبادان راهپیمایی میکنند و با دادن
شعار و توضیحات، مردم دیگر را از ماجرا با خبر میکنند و مجدداً جلو
ادارهء دارایی جمع میشوند. پاسداران باز به آنها حمله کرده و با پرتاب گاز
اشکآور آنها را متفرق میکنند.غروب همان روز، خانوادههای بازماندگان پس
از تجمع در مقابل سینما متروپل آبادان دست به راهپیمایی اعتراضی علیه این
حمله زدند.
در
خیابان شهدای سینما رکس، عدهای تحت حمایت پاسداران، به آنها حمله کردند.
زد و خورد درگرفت و عده ای مجروح و دستگیر شدند. راهپیمایی و تظاهرات در
سطح شهر گسترده شد. مردم شهر نیز با تظاهرکنندگان همراه شدند. شعارهای
تظاهرات چنین بود: «پروندهء سینما رکس افشا باید گردد»، «رزمی، نامی برای
سرکوب، نامی برای سرپوش»، «سینما رکس، توطئهء ارتجاع ـ حمایت از بازمانده
حمایت از انقلاب».صبح روز بعد، دوازده مرداد، باز هم بازماندگان و گروه
وسیعی از اهالی آبادان در گورستان شهر بر سر مزار سوختگان سینما رکس تجمع
کردند و دست به سخنرانی و تظاهرات زدند. در ۲۷ مرداد ۵۹، به مناسبت دومین
سالگرد فاجعهء سینما رکس، تظاهراتی در استادیوم تختی کوی کارگر آبادان از
طرف نیروهای چپ و مترقی و بازماندگان فاجعه صورت گرفت، با شعارهایی مانند
«حمله به بازماندگان محکوم است، دادگاه فرمایشی محکوم است».فردای آن روز،
۲۸ مرداد، به دعوت «جامعهء روحانیت » و «نهادهای انقلابی» آبادان عدهای با
شعارهایی نظیر: «ای مادر داغدیده پیکاری دشمن توست ـ شهید سینما رکس جای
تو در قلب ماست ـ آمریکا آمریکا دشمن خونخوار ماست» در شهر به راه
میافتند.عصر ۲۹ مرداد ۵۹، چهارشنبه، سپاه پاسداران محل استقرار مجاهدین،
پیکار، رزمندگان و سایر گروهها را جمع کرد و فعالیت آنها را ممنوع کرد تا
زمینهء دلخواه برای دادگاه فرمایشی فراهم شود (در این زمینه علاوه بر ویژه
نامهء پیکار، یاد شده، نگ: به همان روزنامه، شمارههء ۶۷، ۲۷ مرداد و کار،
شمارهء۷۰، ۱۴مرداد ۱۳۵۸).در این زمان حسین تکبعلیزاده شروع به فاشگویی
درباره ارتباط با آخوندهای بلند مرتبه انقلاب در جنایت سینما رکس آبادان
میکند و در زندان بارها خواستار اجازه تماس برای صجت با آخوندهای بلند
مرتبه در اصفهان وتهران میشود و در این هنگام آخوند شیخ علی تهرانی این
موضوع را رسانه ای میکند و از نقش مذهبیون درجنایت سینما رکس آبادان پرده
بر میدارد و آمادگی خود را برای مجازات متهمان واقعی اعلام میکند اما این
را هم میگوید که:{من آمادهام اما باید به من حکمی بدهند تا به پرونده
رسیدگی کنم. و حکمی نمیآید» } و حکومت دست پاچه شده و این بار با سرعت
دادگاهی به ریاست یکی از متهمین پرونده یعنی آخوند موسوی تبریزی!!! و آنهم
در حالیکه او در این زمان کیلومترها دورترر از آبادان و در دادگاههای شهر
تبریز مشغول محاکمه های به اصطلاح انقلابی! بود برگزار گردید(اظهارات حسین
تکبعلیزاده بعدها در سایت انقلاب اسلامی بنی صدر بدین مضمون منتشر شد:{من و
فرجاللـه بذرکار و حیات در جلساتی که در مسجد قدس (فرحآباد سابق) با
آقای محمد رشیدیان، ابوالپور و عبداللـه لرقبا داشتیم، صحبت میکردیم و
قرار شد دست به کارهایی بزنیم [رشیدیان آموزگار بود و بعد از انقلاب
اسلامی، نمایندهء مجلس شد. محمود ابوالپور دانشجوی سابق دانشکدهء نفت و
رئیس آموزش و پرورش آبادان در بعد از انقلاب، عبداللـه لرقبا عضو انجمن
اسلامی فرودگاه آبادان، و هر سه از فعالان محافل مذهبی آبادان بویژه
حسینیهء اصفهانیها و مسجد قدس بودند].
چند جلسه هم در
«سیک لین» به منزل رشیدیان رفتیم. چون ما با رژیم شاه مخالف بودیم،
میبایست کارهایی میکردیم. به اتفاق فرجاللـه بذرکار و حیات، مدتی قبل از
آتشسوزی سینما رکس با مقداری بنزین سوخت هواپیما که عبداللـه لرقبا برای
ما تهیه کرده بود به محل دفتر حزب رستاخیز که از مدتها قبل تعطیل بود رفتیم
و با شکستن پنجرهء دفتر حزب بنزین را به داخل آن ریختیم و آنجا را به آتش
کشیدیم. چون دفتر خالی و کسی هم در آن نبود و وسایل چندانی هم نداشت حریق
زود خاموش گردید و سر و صدای آنچنانی هم در شهر ایجاد نکرد .هیچکس متوجه ما
نشد و از آنجا دور شدیم. بعد از این کار تصمیم گرفتیم کاری کنیم که سر و
صدای زیادی به همراه داشته باشد. ما میخواستیم کاری کنیم که مردم به
خیابانها کشیده شوند. تا آنموقع در آبادان خبری از تظاهرات نبود. در جلساتی
که مجددا ًدر مسجد قدس با آقای رشیدیان، ابوالپور و عبداللـه لرقبا
داشتیم، قرار بر این شد که در یکی از سینماهای آبادان حریق ایجاد کنیم. بار
اول سینما سهیلا را انتخاب کردیم. بعد از ارزیابی از موقعیت آنجا به دلایل
زیر نقشهء خود را عملی ننمودیم: اولاً وجود درهای اضطراری در دو طرف سالن
اصلی که به آسانی راه گریز به خیابانهای اطراف را داشت. و ثانیا ًبوفهء
سینما طوری قرار گرفته بود که کارکنان بوفه، قسمت جلو را میدیدند و در ضلع
دیگر باجهء فروش بلیت و مسئول ورود و کنترل بلیت به راحتی توقف ما را برای
انجام کار میدیدند و در داخل سالن نمایش در حضور تماشاچیان نیز امکان
ایجاد حریق نبود. زیرا با اولین شعلهء آتش همهء تماشاچیان متوجه میشدند و
میتوانستند از سالن به راهروها و از آنجا خود را به بیرون سینما برسانند و
حریق به موقع خاموش شود و ما هم دستگیر شویم. در نتیجه بدون اینکه کاری
انجام گیرد، هر یک از ما با در دست داشتن پاکتی که ظاهراً آنرا به صورت
مواد خوردنی یا پسته و نوشابه در دست گرفته بودیم، در پایان فیلم از سینما
خارج شدیم. بعد از این عدم موفقیت سینما رکس را ارزیابی کرده و تصمیم
گرفتیم نقشهء خود را در آنجا پیاده کنیم»}.ودر آن زمان حسین تکبعلیزاده هم
به مجلهء اطلاعات جوانان نامهء اعتراضی مینویسد و هم، چنان که میگوید،
به خمینی در قم (یعنی در زمستان ۳۵۸۱). این دو نامه را خانوادههای شهدا در
یکی از مصاحبههایی که هنگام تحصن خود در ادارهء دارایی آبادان برگزار
کردند منتشر نمودند ( پیکار، ویژه نامهء سالگرد فاجعهء سینما رکس، ۲۵ مرداد
۱۳۵۹).
وی در پایان نامهء خود به مجلهء اطلاعات
جوانان به اعتراض مینویسد:{«باید در آخر یادآوری کنم که من با پیروزی
اولیهء انقلاب اسلامیمان قصد رفتن به فلسطین را داشتم که متأسفانه با این
کار جالب و ماجراجویانهء شما میبایست مدتی انتظار بکشم». تحصنکنندگان به
درستی میپرسند: «چه کسانی مقدمات رفتن تکعبلیزاده را به فلسطین فراهم
کردهاند؟».متن نامهء او به دفتر خمینی در قم چنین است: (احتمالاً تاریخ
نامه درست نیست. چرا که اول خرداد ۱۳۵۹ پنجشنبه است نه سه شنبه و تحصن
بازماندگان هم از ۲۹ فروردین آغاز شده است):«بسم اللـه قاصمالجبارینمن.
یکی از فرزندان جانباز اسلام که بیگناه و طبق یک توطئهء حساب شده در معرض
اتهام آدمسوزی سینما رکس آبادان قرار گرفتهام و عکسم را هم در مجلهء
جوانان چاپ کردهاند… و اینک که به خواست پروردگار بلند مرتبه و قیام تمام
اقشار ملت، طاغوت نابود شده و اسلام چهرهء پیروزمند و عدالتپرور خود را
نشان داده است. من که قرار بود از سوی روحانیت مبارز این مأموریت چندشآور
را به عهده داشته باشم اینک با تغییر رژیم محمد رضایی به جمهوری رهائیبخش
اسلامی، ساواکی معرفی شدهام. اینک با این وضعی که برایم پیش آمده
نمیتوانم برای امرار معاش خود و خانوادهام اقدام به کار کردن کنم و نه
میتوانم در جلسات ثمربخش روشنگرانهء آیات عظام و برادران سخنور حاضر شوم.
از آن رهبر آگاه و پدر مهربان و دلسوز تقاضا دارم که ترتیبی دهید که هر چه
زودتر به کارم رسیدگی شود.»(پیکار، ویژه نامهء سالگرد فاجعهء سینما رکس
آبادان، ۲۵ مرداد ۵۹، ص. ۵) } و این بار آخوند موسوی تبریزی(امروزه از
اصلاح طلبان سهم خواه است) حسین تکبعلیزاده را به همراه عده ای بیگناه
اعدام کرد که عبارت بودند از:سروان منوچهر بهمنی(او یک بار به صورت آخوند
موسوی تبریزی سیلی زده بود و قربانی کینه شخصی شد)،علی نادری مدیر سینما
رکس!(وقتی سینما آتش گرفت نادری در قطار و در راه آبادان بود)، اسفندیار
رمضانی مدیر داخلی سینما!، سرهنگ سیاووش امینی آل آقا رییس سابق اطلاعات
شهربانی آبادان و فرجالله مجتهدی.البته خانواده قربانیان جنایت سینما رکس
آبادان به حکم دادگاه اعتراض کردند و خواستار محاکمه متهمان واقعی و اصلی
این پرونده شدند اما به علت رخ دادن جنگ, داستان آتش زدن سینما رکس در آتش
جنگی تحمیلی و دردهای بعدی آبادان گم شد. علیرضا نوریزاده نیز در کتاب ما
بچههای خوب امیریه (۱۳۷۴) در شرح علل اعدام محمدرضا عاملی تهرانی، وزیر
اطلاعات آن زمان، مینویسد که او پروندهء آتشسوزی سینما رکس را در اختیار
داشت و این پرونده حاوی اطلاعاتی بود که نشان میداد که دستور آتشسوزی
سینما رکس آبادان مستقیماً از روحانیون بلند مرتبه انقلابی رسیده بود و
دولت میترسید که او این اطلاعات را منتشر کند و به هنگام بازجوییها به
عاملی قول داده بودند که اگر در دادگاه از آتش زدن سینما رکس نگوید اعدام
نخواهد شد اما او در دفاعیات خود گفته است که «شما برای دستیابی به هدفهای
خود صدها انسان را در سینما رکس سوزاندید…».
سالها بعد از فاجعه آتش زدن سینما رکس آبادان, بسیاری از مذهبیون همانند آیت الله زرندی
امام جمعه سابق شهر کرمانشاه و عضو مجلس خبرگان رهبری در تلویزیون به آتش
زدن سینماها توسط طرفداران خمینی اعتراف کردند وازجمله فرج الله سلحشور
(کارگردان حکومتی مورد علاقه خامنه ای که همیشه در دیدارهای کارگردان های
حکومتی در صف اول و کنار خامنه ای مینشیند) در دوشنبه ۲۳ بهمن۱۳۹۱ در اختتامیه جشنواره شعر و سرود انقلاب در فرهنگسرای انقلاب اسلامی گفت:
«قبل از انقلاب اسلامی ماهیت سینما برای مردم روشن بود و خانوادههای
مذهبی با سینما و تلویزیون هیچ کاری نداشتند و ما به خوبی میدانستیم که
سینما کانال ورود فرهنگ بیگانه به کشور ما است و من جزء کسانی بودم که قبل از انقلاب سینما آتش زدم
و متأسفانه بعد از انقلاب برای همان سینماها موزه درست شد و هنوز هم از
آنها حمایت میشود و تنها کسی که خوب میداند این سینما چیست، مقام معظم
رهبری هستند»
بخش سوم:
و
چند ماه پس از به قدرت رسیدن خمینی در تاریخ ۲۶ مرداد سال ۱۳۵۸ یعنی تنها
چهار ماه پس از تأسیس جمهوری اسلامی سرکوب مخالفین و حذف اطرافیان معترض به
شیوه خمینی با این سخنرانی خمینی شروع میشود که:” اگر ما از اول بطور انقلابی عمل کرده بودیم,
قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را
تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را
ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و
چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را
درو کرده بودیم ، این زحمتها پیش نمی آمد. دولت ما انقلابی نیست ، ارتش ما
انقلابی نیست ، ژاندارمری ماانقلابی نیست ، شهربانی ما انقلابی نیست،
پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛اگر ما انقلابی بودیم ، اجازه نمی دادیم
اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب راممنوع اعلام می کردیم . تمام جبهه ها
(حزب ها) را ممنوع اعلام می کردیم . یک حزب ، و آن حزب الله (!)” و بعد از
این سخنان خمینی و تحریک مذهبی ها قلع و قم مطبوعات و بستن حزب ها و
دستگیری و زندانی کردن وسیع فعالان سیاسی و مدافعان حقوق زنان و فعالان
صنفی و دانشجویی با همکاری شکنجه گرانی چون لاجوردی و حکم های اعدام امثال
خلخالی با شدت انجام شد.برای شناخت خلخالی کافی است او را از زبان خودش بشناسیم ! خلخالی در مصاحبه با یکی از تندرو ترین خبرنگارها به نام پیام فضلی نژاد که در روزنامه تحت سرپرستی خامنه ای یعنی کیهان کار میکند میگوید:” تازه بود که حاکم شرع شده بودم و بنا داشتم تا با منافقین قاطعانه برخورد کنم. برای خیلی از همکارانم سوال بود که چگونه می شود این ها را سر جایشان نشاند. عصر از پیش امام بازگشته بودم و با همراهان و همکاران و محافظانم قرار بود شام را در منزلم بخوریم. داشتیم می آمدیم داخل کوچه منزل که از شیشه ماشین دیدم دوتا بچه پانزده ، شانزده ساله گویا مخفیانه چیزی با هم رد و بدل کردند (اعلامیه) دستور دادم بگیرند و بگردندشان ببینم ماجرا چیه. خودم از کیف پسره این روزنامه مجاهدین را در آوردم. یادم هست فامیلش شریعتی بود از خانواده های اسمی قم. همانجا پسره را با گلوله زدم و به همراهانم گفتم اینجوری باید با این جانوران برخورد کرد”! خلخالی در جواب افرادی که به اعدام های فله ای او اعتراض میکردند میگفت:” اینها اگر گناهکار باشند که به سزای عملشان رسیده اند و اگر بیگناه باشند که به بهشت میروند”. خلخالی همچنین چندین هفته به کار تخریب مقبره رضاشاه و نبش قبر او که در دین مسلمانان نبش قبر عملی بسیار شنیع است (در خود احکام سلامی آمده است که نبش قبر که ملاک آن هتک حرمت و بى احترامى میّت است حرام است) با موافقت خمینی به این عمل شنیع پرداخت و خلخالی پس از نبش قبر رضا شاه با اظهار ناراحتی از اینکه استخوانهای رضا شاه را به دست نیاورده بود میگوید که:”حتی استخوان های او هم به دست نیامد” و ادامه میدهد که:” پیغام آوردند که بنی صدر گفته است شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف می کنیم. من دیدم که دیگر جای تأمل نیست. لذا، گفتم که: به بنی صدر بگویید، هر چه می خواهد، طبق مقررات انجام دهد و ما هم اینجا هستیم و تا مقبره را با خاک یکسان نکنیم، از اینجا خارج نخواهیم شد.
اطراف مقبره را گروه فداییان اسلام در محاصره داشتند و پاسداران هم مواظب اوضاع بودند… ساعت حدود ده شب برای استراحت، محل مقبره را ترک کردم .کمی بعد ، جناب آقای حاج احمد آقا خمینی، برای دیدن مقبره و در واقع، برای تقویت روحیه این جانب به آن جا آمد و افراد مستقر در آن محل را تشویق کرد و با این عمل خود، فهماند که امام با تخریب مقبره، مخالفتی ندارند و این امر، بی اندازه موجب تقویت ما شد. بنی صدر دست بردار نبود و در هر فرصتی، اینجا و آنجا، پشت سر ما حرف می زد.
او از همان اول می گفت که: خلخالی قاتل است، اما، امام امت (!)، خمینی کبیر(!)، بیان داشت که کارهای خلخالی در رابطه با تخریب مقبره پهلوی، خیلی خوب و به جا بوده است.همین بیانات امام، موجب شد که دهن ها بسته شود و دیگر، کسی در این باره پشت سر ما حرف نزند؛ وگرنه، آنها به این آسانی دست از سر ما بر نمی داشتند.” وقتی خلخالی به قول خودش استخوانهای رضا شاه را پیدا نکرد با غرور پیروزمندانه ای بعدها گفت: “به جایش موفق شدیم قبر حسنعلی منصور و ۵۰ نفر از وابستگان به پهلوی را تخریب کنیم (!)۱/۸/۱۳۶۲.”
(جالب است که پس از مرگ خلخالی و لاجوردی آقای خاتمی با استفاده از کلمات آنچنانی ضمن تسلیت و اظهار ناراحتی از فقدان خلخالی و لاجوردی و در وصف آنها با آن کارنامه سیاه از چنان کلماتی استفاده کرد که بهت و شگفتی فعالان حقوق بشر را برانگیخت.)
خمینی همچنین بر خلاف وعده های پیشینی که داده بود حجاب را اجباری کرد و در مقابل راهپیمایی دختران و بانوان شجاع ایرانی, سپاهی ها و لباس شخصی های مسلح را به جان آنها انداخت که عربده میزدند:”یا روسری یا توسری(!)”. خمینی به قول خودش بارها و بارها خدعه کرد از جمله گفت:{رییس کشور نخواهم شد} (۲ بهمن ۵۷)، گفت: {روحانیون نباید رییس جمهور شوند}(۹دی ۵۸)، گفت:{در حکومت اسلامی دیکتاتوری وجود ندارد و حتی مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند}(۲۶ دی ۵۷)، گفت:{بهره بانکی ربا است و قول حذف بهره بانکی را داد}(۲۱ آذر ۵۸)، گفت:{مصادره و تصرف غیرشرعی اموال مردم شدیداً محکوم است}(۲۱ آذر ۵۸)، گفت:{کسانی که شبانه، بین ۱۰ شب تا ۶ بامداد افراد را بازداشت می کنند پاسدار نیستند}(۷ مرداد ۵۸ کمیتۀ مرکزی انقلاب اسلامی پیرو فرمایشات امام !!! خمینی)،
خمینی از همان روزهای اولیه انقلاب در نقش رییس کشور ظاهر شد و روحانیون وابسته را وارد عرصه سیاست کرد و حزب جمهوری اسلامی را درست کردند و دستور تشکیل کمیته های انقلابی را داد و این در حالی بود که دولت موقت مشغول به کار بود و شهربانی و کلانتری ها فعال بودند اما خمینی میخواست نیروی نظامی موازی با دولت که گوش به فرمان او باشند را در شهرها داشته باشد و این کمیته ها ده سال در ایران فعالیت کردند و کار این کمیته ها سرکوب مخالفان خمینی و غارت اموال مردم بود و بازداشت مقامها و سران حکومت سابق یک حرف است و ریختن و بردن مبل و صندلی و فرش و تابلو و سرویس غذاخوری مقامهای ردۀ میانی و غارت اموال و خانه تقریباً هرکس که مال ومنالی دارد و زمانی کراوات می زده حرفی دیگر و کمیته ها اغلب از مسجد برای جعل مشروعیت و انبار مخفی سلاح و بعضی از اموال متصرفه از مردم استفاده میکردند و شعار آنها:{ حزب فقط حزب الله, رهبر فقط روح الله} بود و البته کمیته ها در غارت اموال مردم تنها نبودند و بنیاد مستضعفان!!! که بنا به دستور خمینی درست شده بود نقش اساسی در مصاده و تصرف اموال مردم ایفا میکرد، فروردین ۵۸ نامۀ خواننده ای در آیندگان خبر می داد {اثاثیه خانۀ شمس پهلوی را، شامل تابلو پیکاسو و سگ و پیکان، در حومۀ کرج حراج کرده اند و وسایل موزﮤ ایران باستان بغل وزارت خارجه را تاراج کرده اند} و البته هوادارن خمینی در کمیته ها گاهی در هنگام تقسیم اموال غارت شده از مردم باهم درگیر میشدند ( اردیبهشت ۱۳۵۸: تیراندازی بین اعضای دو کمیته در خیابان جمشید ۲ کشته و ۳ مجروح به جا گذاشت)، در گاراژ سلطنتی، نزدیک قصر فیروزه، ماشینهای بسیاری بود که بیشتر آنها را به آخوندهای و کمیته چی های وابسته دادند و در کنار سیستم تاراج و تصاحب اموال مردم، کسب وکار زورگیری از متهمان کمیته ها هم پرسود بود و به مهمانی می ریختند و حاضران را در زیرزمین کمیته منکرات می انداختند و روز بعد پس از گرفتن پول و تهدید و ارعاب آنها را ول می کردند و این در حالی بود که دولت موقت توان برخورد با کمیته ها را به علت حمایت خمینی از آنها نداشت و بعدها با اینکه کشور ارتش داشت خمینی دستور تشکیل سپاه رو به عنوان نیروی موازی با ارتش و با اختیارات فراقانونی در جهت تحکیم پایه های حکومت مذهبی خویش و سرکوب مخالفان داد یعنی همان کاری که پس از انقلاب و با دستور تشکیل دادگاه های انقلاب داد و خلخالی و لاجوردی را به جان مردم انداخت و اعدام ها و بازجویی ها از همان موقع شروع شد و یکی از کارهای وحشیانه ای که لاجوردی و شکنجه گران همراهش در دهه شصت انجام میدادن تجاوز به دختران باکره زندانی سیاسی قبل از اعدام بود که میگفتند در استفتاء(پرسش از مرجع تقلید) که از خمینی داشته اند از آنجا که دختران باکره ممکن است حضرت فاطمه زهرا شفاعت آنها را بکند و دختران باکره به بهشت بروند تجاوز به آنها چون در مقابل ولی فقیه قرار گرفته اند مستحب است و گاهی این تجاوز را با عنوان صیغه قبل از اعدام انجام میدادند و با وقاحت با شیرینی به خانه دختران اعدامی میرفتند و به خانواده های این زندانیان سیاسی میگفتند دختر شما قبل از اعدام عروس من بوده واین هم شیرینی و مبلغی(ناچیز) مهریه اوست!!!
(رجوع شود به خاطرات زندانیان سیاسی و خاطرات خانواده های زندانیان سیاسی از طیف ها و گروه ها و سازمان های گوناگون از جمله: خانم دکتر «اکرم میرحسینی», آقای دکتر عزت مصلی نژاد و…) در این باره بارها آیت الله منتظری به خمینی اعتراض کرد و نوشت:” آیا میدانید که در زندان (شهر) مشهد, حدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود. مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا میدانید که در برخی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار میگیرند.” و خمینی دست شکنجه گران را باز گذاشته بود. خمینی پس از آزاد سازی خرمشهر به دست ارتش فداکار و نیروهای داوطلب مردمی با وجود آمادگی صدام برای پذیرش صلح و اصرار بسیاری از کارشناسان نظامی منبی بر متوقف کردن جنگ, خودخواهانه با همه آنها مخالت کرد و بر طبل جنگ کوبید و شعار:”جنگ جنگ تا پیروزی” و ” راه قدس از کربلا میگذرد” خمینی بر همه دیوارهای کشور نقش بست و خمینی جنگی خانمانسوز را به بهای جان صد ها هزار ایرانی و آوره شدن میلیونها هموطن و نابود شدن بسیاری از زیر ساخت های کشور تا هشت سال ادامه داد.
خمینی تا آخرین روزهای زندگیش مشغول دادن فتوای قتل و ترور اندیشمندان, نویسندگان, دگراندیشان و فعالان سیاسی ایرانی در داخل و خارج از کشور بود و میگفت حفظ نظام و قدرت جمهوری اسلامی به هر وسیله ای ” از اوجب واجبات ”است. بی شک یکی از سیاه ترین نقطه های کارنامه خمینی دستور قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ بود. زندانیان سیاسی که پس از دریافت حکم های ناعادلانه و سختگیرانه دادگاه های انقلاب زمان جنگ که ظرف چند دقیقه برای چندین نفر به صورت فله ای حکم میدادند و بعضی از آنها قرار بود پس از سالها از زندان آزاد شوند با حکم خمینی هزاران نفر از این زندانیان سیاسی در طی چند روز اعدام شدند, تعداد قربانیان این واقعه نزد مراجع مختلف متفاوت و بین ۲۸۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر که با گرایش های گوناگون و عضو گروه های مختلف و حتی مستقل بوده اند اعلام شده است وبیشتر اعدام شدگان زندانهای تهران در گورهای دسته جمعی گورستان خاوران به خاک سپرده شدند. خمینی در نامه ای به گروه مرگ (نیری, اشراقی, مصطفی پورمحمدی و رئیسی) که برای اعدام زندانیان سیاسی تعیین کرده بود مینویسد: ” قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظاماسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند.” و خمینی در جواب نامه رئیس وقت دفترش یعنی احمد خمینی که در مورد جزییات این اعدامها میپرسد و تاکید میکند آیا این حکم شامل کسانی که محاکمه شدهاند و دوران زندانشان به زودی تمام میشود هم هست یا نه؟ و در مورد محکومان از شهرستانهایی که استقلال قضایی هم دارند چطور؟ , پاسخ روحالله خمینی بدینگونه است که: ” بسمه تعالی در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در صورت رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر اجرا گردد همان مورد نظر است.” اگرچه گفته میشود نامه این سوال و جواب هردو به دستخط احمد خمینی است اما هیچ شکی نیست که خمینی حکم اعدام هزاران زندانی سیاسی را داده است کما اینکه در جواب تنها کسی که به خمینی به صورت علنی به اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعتراض کرد و اعدام زندانیان سیاسی را رسانه ای کرد یعنی آیت الله منتظری, خمینی با عصبانیت نوشت: ”مثلاً در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید.” آیت الله منتظری در خاطراتشان میگویند: ”زمانی که من اعتراض کردم و مصطفی پور محمدی و دیگران را خواستم و گفتم اعدام ها را باید متوقف کنید, آنها گفتند حکم امام است و من به آنها گفتم الان ماه محرم است و حتی از نظر شرعی هم حق اعدام ندارید, که در جواب مصطی پورمحمدی وافرادی که آنجا بودند گفتند اجاز دهید هفتصد نفر دیگری که شناسایی کرده ایم اعدام کنیم و آنوقت دیگر کسی را اعدام نمیکنیم,من گفتم یعنی چه,من میگویم اعدام نکنید بعد شما میگید بگذارید این را هم اعدام کنیم؟!” با تلاش های آیت الله منتظری و رسانه ای کردن اعدام زندانیان سیاسی سرعت ماشین اعدام زندانیان سیاسی کاهش و متوقف شد اما آیت الله منتظری به حکم خمینی از تمام سمت هایش عزل شد. هنوز پس از سالها پرونده اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ باز است و دادگاه لاهه پس از برسی مدارک و شواهد بسیار در رای مقدماتی خود، در تاریخ ششم آبانماه ۱۳۹۱ خورشیدی برابر با ۲۷ اکتبر ۲۰۱۲ میلادی، حکومت ایران را به جنایت علیه بشریت متهم کرد. در این اعلامیه اضافه شده که دادگاه لاهه، از دولت ایران نیز دعوت کرده بود که برای پاسخگویی به اتهام های وارده، در جلسه های دادرسی حضور یابد ولی جمهوری اسلامی از شرکت در دادگاه خودداری کرد. پارلمان کانادا نیز اعدامهای دهه ۱۳۶۰ در ایران را «جنایت علیه بشریت» دانست. حال بهتر است نگاهی به اظهارات عجیب چند نفر از مقامات جمهوری اسلامی درباره اعدام زندانیان سیاسی در سال۱۳۶۷ که زندانیان سیاسی از گروه های مختلف سیاسی بودن که پس از سالها زندانی بودن تعدادی از آنها قرار بود آزاد شوند نگاهی بیندازیم: مجید انصاری رئیس سابق سازمان زندانها، رئیس فراکسیون «اصلاحطلبها» در مجلس پنجم و ششم و از گردانندگان مجمع روحانیون مبارز میگوید: «عدهای از زندانیان در زندان (!) تشکیلات داشتند که پس از عملیات مرصاد کشف شد. لذا اینان که تعداد بسیار کمی(!) بودند پس از عملیات اعدام شدند». علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه، از زندانیان اعدامی را افرادی دانست که در تلاش برای پیشروی به خاک ایران(!) و یا قتل شخصیتهای سیاسی بودند(!)، او خاطر نشان کرد: «در این کشور کسانی که اقدام به مبارزهٔ مسلحانه میکنند باید کشته شوند و این قانون است… زندانیانی که در این ماههای اخیر اعدام شدهاند مجاهدین خلق بودهاند که سعی داشتند به داخل ایران پیشروی کنند (از درون زندان!) سایر اعدام شدگان نیز به قتل شخصیتهای سیاسی اعتراف کرده بودند(و به ناگاه همه در یک روز پس از سالها حبس اعتراف کردند!).» نظر محمد جواد لاریجانی معاون سابق وزیر خارجه، در مصاحبه با کانال ۲ بی بی سی: خبرنگار: «چند اعدام از این نوع (قتلعام پس از آتش بس) وجود داشته است؟» لاریجانی: «من دقیقاً نمیدانم. فکر نمیکنم تعداد زیادی باشد…. هزار نفر دو هزار نفر چیز زیادی نیست(!). ما دو میلیون افغانی و بیش از نیم میلیون عراقی را غذا میدهیم.(ارتباط این دو موضوع باهم چیست؟!!!)»
(۲۴ بهمن ۱۳۶۷)
سیدمحمد موسوی خوئینیها دادستانکل کشور وقت در تأیید اعدامهای انجام گرفته در کشور اعم از سیاسی و غیرسیاسی گفت:«ما از بالا رفتن آمار اعدامها واهمهای نداریم.»
علی خامنهای در مقام ریاست جمهوری وقت در دیدار با دانشجویان گفت:
«مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم… این آدمی که توی زندان، از داخل زندان که با حرکات منافقین ارتباط دارد(جالب است خودش میگوید از درون زندان آنهم زندانهای دهشتناک دهه شصت! آخر چگونه میتوانستند ارتباط داشته باشند و از درون زندان,زندانیان سیاسی چه میتوانستند انجام دهند؟!)، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم میکنیم»
معروفترین مزار اعدامیان زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، گورستان خاوران در نزدیکیهای تهران است، گر چه آنها در گورهای دسته جمعی مختلفی در سراسر ایران دفن شدهاند.
خمینی همچنین همواره از آمریکا با نام های:{استکبار و شیطان بزرگ} نام میبرد و حالا اسناد زیادی رو شده است که حکایت از ارتباط مستقیم خمینی در زمان انقلاب با آقای کارتر و قول خمینی به کارتر برای مقابله با کمونیست و فروش آزادنه نفت به آمریکا است (استاد میلانی هم به اسناد موجود در برنامه تلوزیونی افق اشاره فرمودند) و این به جز دیدارهای فرستادگان آمریکا همانند رمزی کلارک با خمینی درفرانسه و دیدار اعضای حزب جمهوری اسلامی همانند آقای بهشتی با آمریکایی ها در ایران است و به جز افتضاح ماجرای مکفارلین(ایران–کنترا(ایران گیت) است، ماجرایی که گفته میشود توسط برادر داماد آیت الله منتظری به مجله الشراع لبنان لو داده شد و به همین علت هم او را اعدام کردند و در اوج زمان جنگ و شعارها و سخنرانیهای ضد آمریکایی خمینی, معلوم شد که آمریکا برخی قطعات ادوات جنگی و نظامی را که به واسطه تحریم امکان فروش آنها به ایران نبود، در اختیار جمهوری اسلامی قرار داده بود و اسرائیل نیز بخشی از معامله فروش تسلیحات به ایران را در دست گرفت و با دادن سلاح های اسرائیلی از این طریق سعی در شکست نخوردن ایران در مقابل جبهه متحد عربی مخالف اسرائیل داشت.
بخش چهارم:
رفتار
سیاسی خمینی با دیگران: خمینی با وجود قولی که به نظامیان داده بود و به
ارتشبدها و سرلشکرها گفت که او میخواهد آنها مستقل باشند؟ از فردای حکومتش
دستور اعدام و تیرباران افسران زمان شاه! و دستور تشکیل دادگاه های انقلاب
را داد و خلخالی و لاجوردی را به جان مردم انداخت,اعدام ها و بازجویی ها از
همان موقع شروع شد. جرم سپهبد خلبان نادر جهانبانی چه بود که ایشان را اعدام کردند؟!! سپهبد خلبان نادر جهانبانی
پس از انقلاب در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ به حکم صادق خلخالی حاکم شرع وقت بر روی
پشت بام مدرسهٔ علوی!!! تیرباران شد، وقتی سپهبد جهانبانی را برای محاکمه
آوردند، کاغذی بر گردنش انداختند تا جرمش را بنویسند، اما به نظر میرسید
او جرمی نداشت، کسی هم پیدا نشد شهادت دهد او جرمی انجام داده. پس روی کاغذ سفید نوشتند: سپهبد نادر جهانبانی عامل فساد!!! خمینی حتی به انقلابیون و مراجع مستقل هم رحم نکرد.
آیت الله سید محمدکاظم شریعتمداری که بعد از مرگ آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی
در سال ۱۹۶۲، به عنوان یکی از مراجع مشهور به آیات ثلاثه بود که
بلندپایهترین روحانیون و مراجع ایران به شمار میآمد وایشان در زمان شاه
به آقای خمینی کمک کرده بود و برای نجات دادن خمینی تلاش کرده بود ( در ۱۵
خرداد ۱۳۴۲، به سبب مخالفت بسیار شدید روحالله خمینی با اصول شش گانه
انقلاب سفید که طی رفراندم مورد تایید و تصویب ملت ایران قرار گرفته
بود,تحریک مذهبیون به حمله به دولت و ایجاد بلواهای گوناگون، خمینی دستگیر
شد و او را به تهران بردند و زندانی کردند. طبق قانون اساسی مشروطه مجتهدین
و مراجع تقلید مصونیت از محاکمه داشتند و روحالله خمینی به عنوان مرجع
تقلید معروف نبود، لذا قصد محاکمه وی را داشتند. برای نجات روحالله خمینی
از اعدام و نیز آزادسازی آقای قمّی و محلاّتی از زندان، آیتالله
شریعتمداری به تهران رفت و روحالله خمینی را به عنوان مرجع معرفی کرد تا
از اعدام وی جلوگیری کند. آیت اللّه شریعتمداری در این زمینه میگوید: {
ما همان موقع به تهران آمدیم و در شاه عبدالعظیم تمام علمای شهرستانها را
جمع کردیم و از مرحوم آیتاللّه میلانی که در مشهد تشریف داشتند خواهش
کردیم که به آنجا بیایند و چون در آن موقع راجع به آیت اللّه خمینی نظر
محاکمه و شدّت عمل داشتند و حتّی روزنامههای آن موقع صحبت از اعدام
میکردند، از آن نظر لازم دیدیم که پیشگیری بشود.
حضور
ما در تهران یکی دو ماه طول کشید و تا حدودی آن خیال باطل از بین رفت و یک
اعلامیّه یازده مادّهای صادر کردیم و تمام ادّعاهای دولت را رد کردیم}
آیتالله منتظری هم به دفاع آیت الله شریعتمداری از خمینی اشاره کرده اند و
خود ایشان هم یکی از افراد موثری بودند که در کنار آیت الله شریعتمداری
برای نجات خمینی تلاش کردند و خودشان در این زمینه گفته اند:{من
متن تلگرافی را (که تهیّه کرده بودم) خواندم که از آقای خمینی به عنوان
آیتاللّه و مرجع عالیقدر تقلید نام برده بودم، یکی از آقایان گفت: ایشان
که مرجع تقلید نیست!، چه کسی از ایشان تقلید میکند؟، گفتم من از ایشان
تقلید میکنم (پس ایشان مرجع تقلید است!)} آیتاللّه شریعتمداری
پس از انقلاب ایران، با اختیارات ولی فقیه، در اصل ۱۱۰ قانون اساسی مخالفت
کرد. وی مخالف اختیارات نامحدود ولی فقیه بود و از همین جا خمینی از ایشان
کینه به دل گرفت و در ماجرای ساختگی تلاش آقای صادق قطبزاده برای کودتای
نوژه و بمبگذاری در خانه خمینی!!! و دستگیری آقای قطبزاده (که او هم در
این اواخر مخالف اختیارات نامحدود خمینی و دخالت های حزب جمهوری در اداره
کشور و آزادی عمل شبه نظامیان طرفدار خمینی شده بود) و به بهانه ارتباط
آقای قطبزاده با آیتاللّه شریعتمداری به دستور خمینی پاسدارها به بیت این
مرجع تقلید حمله کردند و پس ازتحت فشار گذاشتن ایشان و دستگیری بستگانشان
واعدام تعدادی از مقلدانشان دربعضی از شهرها, ایشان را مجبور کردندعلیه خود
اعتراف اجباری نماید و بعد به اشاره خمینی,آیتاللّه شریعتمداری را از
مرجعیت عزل کردند!!! و تا روزآخرایشان درحصر بودند ودر سال ۱۳۶۰ آیت الله
شریعتمداری که در زمان بازداشتِ خمینی، او را «مرجع تقلید» خواند تا از
زندان آزاد شود، در نامهی معروفی به خمینی نوشت:{ کارد به استخوان رسیده و
اگر مقصود بیآبرو کردن بوده، بهکلی حاصل گردید و اگر مقصود سلب مرجعیت
است، به مقصود رسیدند} و ایشان در سال ۱۳۶۵ بر اثر نارسایی کلیه درگذشت و
جمهوری اسلامی(خمینی) هواداران او را از برگزاری مراسم تشییع منع کرد و
وصیتنامه او را نادیده گرفت و جسد او را شبانه در قبرستان ابوحسین قم دفن
کرد وسید رضا صدر برادر امام موسی صدر پس از درگذشت آیت الله شریعتمداری
هنگامیکه قصد اقامه نماز بر جسد وی را داشت بازداشت شد و یک روز را در
بازداشت گذراند.» و به این شکل خمینی جواب یکی از نجات دهندگانش را داد!!!در بررسی رفتار خمینی نمیشود به حکم او درباره اعدام افسران پایگاه هوایی شاهرخی اشاره نکرد, در این اعدام ها که در دادگاهی به صورت غیر عادلانه ای و فله ای انجام شد و تیمسار سپهبد خلبان سعید مهدیون, تیمسارسرتیپ خلبان آیت محققی و بیش از۱۲۱ نفر از نظامیان ایران اعدام شدند.
نورالدین کیانوری دبیر اوّل حزب توده در خاطراتش میگوید که از طریق نظامیان نفوذی و ک.گ.ب شوروی از چگونگی عملیات با خبر میشود و خودش با افتخار گفته است که پیش خامنه ای رفته و حتی میگوید توصیه دستگیری نظامیان را در پارک را هم او به خامنه ای داده است که باعث شد سپاه پاسداران, افسران پایگاه هوایی شاهرخی را بازداشت کند و گفته است که بار اول درباره تجمعات نظامیان از طریق یکی از دختران جوان عضو حزب که نامزدش در این جلسات شرکت میکرده آگاه میشود و از طریق نظامیان نفوذی توده ای رفتار آنها را زیر نظر داشته و به آخوندهای اطراف خمینی گزارش میدهد. البته بسیاری از سران جمهوری اسلامی به گزارشات و خبرهایی که کیانوری راجع به مخالفان نظام به آنها میداد اشاره کرده اند, از جمله علی اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود چندین بار به ملاقات با نورالدین کیانوری و محمدعلی عمویی در منزل شخصی خود و دریافت اطلاعات سری از آنها اشاره میکند. علتی هم که سپاه به دستگیری نظامیان پایگاه شاهرخی دست زد برای این بود که با دروغ سعی کرد دستگیری و لو رفتن عملیات را به افراد حزب اللهی، قدرت و اشراف اطلاعاتی خودش بچسباند و سپاه از طرف دیگر به گروه بنی صدر اجازه دستگیری را به سه علت نداد: اول: اگر بنی صدر آنها را میگرفت دست او در مانور قدرت بازتر میشد, دوم: دیگر نمیتوانستند ارتشیان را آنطور که دوست داشتند مجازات و اعدام کنند, سوم : دیگر مقابله با ارتشیان وقلع و قمع آنان کار ساده ای نبود آنهم ارتشی که خودش یک کودتا را کشف کرده بود. (حزب توده و فداییان اکثریت (فرخ نگهدار و …) پس از انقلاب بیشترین نقش را در شناسایی و به دام انداختن مخالفان نظام جمهوری اسلامی ایفا کرده اند. علیرضا خدایی در مصاحبه با ورق پاره ی اینترنتی “راه توده” ضمن اعتراف آشکار به نقش خائنانه خود و دیگر همپالگی های خویش در زمینه ی نفوذ در میان افسران به نقش کیانوری و دیگر اطرافیان توده ای همراه با کیانوری در زمینه ی لودادن, دستگیری و اعدام افسران پایگاه هوایی شاهرخی اعتراف میکند و میگوید: “پس از باز شدن دفتر حزب نیز، جلسات ما سه نفر، یعنی من و هاتفی و پرتوی روزهای یکشنبه بعد از ظهر در زیر زمین دفتر طراحی برادر سیاوش کسرائی در یوسف آباد تهران با حضور کیانوری تشکیل می شد. همین دفتر و همین جلسات بعدا شد ستاد کشف کودتای نوژه که اتفاقا در حاشیه کتاب شورشیان آرمانخواه که پرتوی آن را ویراستاری کرده، خواندم که به همین جلسات اشاره ای گذرا کرده است.” (علیرضا خدایی،راه توده۱۷۳- ۲۱,۰۴,۲۰۸) “در تمام این دوران و در همین جلسات اقداماتی در رابطه با ماجرای کودتای نوژه،معلوم میشود که ما، یعنی حزب توده ایران چگونه به وظیفه انقلابی خود برای دفاع از انقلاب ۵۷ عمل کرد.” ( علیرضا خدایی، راه توده ۱۹۱-۲۵،۰۸،۲۰۰۸) “من هم در عین ارتباط با حلقههای حزبی دوران نوید، سرگرم همین ارتباطهائی بودم که برایتان گفتم و می گویم. گسترش سازمان غیر علنی هم توسط پرتوی پیش میرفت. درباره کودتای نوژه پرتوی مسئول سازمان دادن کشف و نفوذ در درون آن شبکه بود، اما گزارش پیشرفت کار و اشکالات در جلسه مطرح می شد و یا اگر زنده یاد کیانوری اطلاعاتی داشت! (معلومه از کجا: ک گ ب شوروی) درباره نوژه و یا دیداری با مقامات (آخوندها) داشت و یا بحثهای مهمی در رهبری حزب شده بود، آنها را مطرح می کرد و ما هم درجریان قرار می گرفتیم.” (علیرضا خدایی،راه توده ۱۹۲- ۰۱،۰۹،۲۰۰۸)”…آنچه من در جلسات خودمان شنیدم و شاهد بودم همان بود که به شما گفتم. یعنی یکی از نظامی های تودهای که اتفاقا ارتباط فردی در سازمان غیر علنی حزب داشت، اولین خبر را رساند…. در مورد جمع شدن خلبان ها و نظامی ها در پارک لاله برای حرکت به سمت نوژه هم در یکی از گفتگوهای گذشته برایتان گفتم که حتی تا این مقطع حاکمیت جمهوری اسلامی نمی خواست قبول کند چه حادثه ای در شرف وقوع است. آخرین هشدار توام با اعتراض را کیانوری با مراجعه به منزل آقای خامنه ای که هنوز در خیابان “ایران” واقع درعین الدوله در خانه پدری اش زندگی می کرد داد. این مرحله را ما دقیقا در جریان بودیم و کیانوری به خانه آقای خامنه ای مراجعه کرد و توی پاشنه درخانه وی با اعتراض میگوید: آنها حرکت کردند, باز هم نمی خواهید بجنبید؟ اتفاقا آیت الله خسروشاهی هم که آن موقع نماینده اقای خمینی در وزارت ارشاد بود و کیانوری شخصا برخی اطلاعات مهم را به او می رساند تا در اختیار آیت الله خمینی بگذارد، اخیرا مصاحبه ای در باره مجاهدین خلق کرده که دراین مصاحبه آقای خسروشاهی می گوید کیانوری شخصا اطلاعات مهمی را آورد و از من خواست تا دراختیار امام بگذارم که درباره کودتای نوژه بود۱۳۵۹” (علیرضا خدایی،راه توده ۲۰۵- ۰۸.۱۲.۲۰۸) “دراینجا فقط خواستم اشارهای کرده باشم تا این نتیجه را بگیرم که کشف و خنثی سازی نوژه از افتخارات حزب توده ایران است و پرتوی در خدمت حزب توده ایران توانست در این افتخار سهم بزرگی داشته باشد.” (علیرضا خدایی،راه توده،شماره ۱۸۸،دوم اوت ۲۰۰۸)
و البته آقای قطبزاده که همیشه یار و یاور خمینی در عراق و فرانسه بود و در هواپیما همراه خمینی به ایران آمد هم اعدام شد!!! ( آیتاللّه منتظری در خاطرات خود آوردهاست که بنا به شنیدههای وی از برخی منابع حکومتی، ماجرای کودتای منتسب شده به قطب زاده ساختگی بودهاست (”ماجرای کودتا و انتساب آن به آیتالله شریعتمداری”سایت رسمی آیتالله منتظری.)
آیت الله طالقانی یکی از شخصیت هایی بود که به رفتار خمینی و اضافه کردن ولایت فقیه درقانون و رفتارهای خودسرانه در کمیته ها و سپاه اعتراض میکرد. چگونگی درگذشت سید محمود علایی طالقانی، معروف به آیت الله طالقانی، با وجود سپری شدن سالها از این واقعه، دارای اهمیت است. صرف نظر از اهمیت تاریخی این رخداد، قرائن و شواهد بسیاری بر مسمومیت و قتل آیت الله طالقانی دلالت می کنند. آیت الله طالقانی در اوج بحران تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی در مجلس خبرگان اول جان سپرد. این اصل پر مناقشه که پایه ی حکومت روحانیت حکومتی بر ایران گردید قرار بود در اجلاس بعدی مجلس خبرگان در ۲۱ شهریور ۱۳۵۸ به رأی گذاشته شود و مرگ ناگهانی طالقانی که عضو این مجلس و مخالف سرسخت تصویب اصل ولایت فقیه بود در ۱۹ شهریور اتفاق افتاد! مخالفت آیت الله طالقانی، به عنوان نماینده ی اول تهران و شخصیت محبوب انقلاب، با ولایت فقیه در صحن علنی مجلس خبرگان می توانست تصویب این اصل را با مخاطره ی جدی روبرو سازد. از سویی شواهد گوناگون دیگری نیز از وجود اختلافات عمیقی میان آیت الله طالقانی و خمینی بر سر شیوه ی حاکمیت و آینده ی انقلاب حکایت دارند که قضیه ی اعتراض آ یت الله طالقانی به دستگیری پسرش، مجتبی، در فروردین۱۳۵۸ و سخنرانی معترضانه ی وی در آخرین نماز جمعه اش در تهران تنها دو نمونه از این اختلافتند.
مرگ ناگهانی آیت الله طالقانی در خانه ی شخصی به نام ولی الله شهپور(بعداً به چهپور تبدیل کرد) رخ داد. قطع بودن غیر منتظره ی تلفن خانه،قطع آب خانه, به مرخصی فرستادن پاسدار محافظ در آن شب, تعلل میزبان در خبر کردن پزشک, عدم مراجعه میزبان به بیمارستانهای اطراف خانه و دستور خمینی به ممانعت از کالبد شکافی جسد و عدم پیگیری پلیسی در باره ی علت مرگ به شک و شبهه در باره ی این رویداد دامن می زند و حکایت از یک برنامه ریزی شوم بود.
خلیل الله رضایی، از نزدیکان آیت الله طالقانی، اظهار داشته که آیت الله طالقانی پس از خوردن نوشیدنی از دست شهپور دچار درد منجر به مرگ شده و محمد شانه چی یکی دیگر از نزدیکان طالقانی نیز که مسئولیت دفتر او را هم بر عهده داشته از رفتار مشکوک ولی الله شهپور در شب مرگ آیت الله طالقانی حکایت می کند. ولی الله شهپور(چهپور) بر خلاف بسیاری از خویشاوندان آیت الله طالقانی ، که در سال های بعد به مخالفت با جمهوری اسلامی یا به انتقاد از آن روی آوردند، به سرعت به جرگه ی مقامات کشوری وارد می شود و همواره پشتیبان پروپا قرص حکومت و سیاست های آن باقی می ماند و یکی از مدیران واحد های پر ثروت بنیاد مستضعفان شد. پرویز ثابتی (مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران) در مصاحبه ی مشهور اخیر خود به “برادران شهپور” اشاره نموده و از ارتباط برادران شهپور با خامنه ای پرده برداشت و گفت که پیش از انقلاب برادران شهپور برای سیدعلی خامنه ای تریاک می برده اند.
درباره آیتالله طالقانی باید بدانیم ایشان از روحانیون به نام و معروف شیعه، سیاستمداری از فعالان نهضت ملی شدن نفت و نهضت مقاومت ملی، از بنیادگذاران جبهه ملی دوم، از بنیادگذاران نهضت آزادی ایران، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی و نخستین امام جمعه تهران پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. وی پس از انقلاب از مخالفان اعمال پوشش و حجاب اجباری برای زنان بود و استفاده از آن را اختیاری عنوان میکرد. وی در مصاحبهای که در کیهان ۲۰ اسفند ۱۳۵۷ منتشر شد نظر خود را درباره حجاب اجباری بر خلاف نظر خمینی چنین شرح داد: {اجباری حتی برای زنهای مسلمان هم نیست. چه اجباری؟} در جلد نخست کتاب «خاطرات» حسینعلی منتظری وی از جمله مخالفان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی شمرده شده است. نخستین نماز جمعه توسط آیت الله طالقانی در ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ انجام شد و در بین ردیف اول افرادی که پشت سر آیتالله طالقانی نماز خواندند هیچ کدام از آخوندهای طرفدار خمینی دیده نمیشد و در صف اول: ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده، احمد صدر حاج سید جوادی، مهدی بازرگان و دیگر شرکت کنندگان در پشت سر آیتالله طالقانی قرار داشتند.
علی محمد بشارتی را بهتر بشناسیم از ربودن فرزند آیت الله طالقانی و گروه جنایتکار قنات تا مشاورت امنیتی رئیس مجمع تشخیص امنیت نظام
آیتالله
طالقانی همه تلاششان را برای شورایی کردن نظام به کار گرفت، بطوری که از
ایشان به عنوان “پدر شوراها” نام برده می شد. در آخرین نماز جمعه اش برای
چندمین بار تاکید می کند:{پیغمبرش با آن عظمت می گوید با این مردم مشورت کن، به اینها شخصیت بده، بدانند که مسئولیت دارند متکی به شخص رهبر نباشند.گروه ها و افراد دست اندرکار شاید اینطور تشخیص بدهند که اگر شورا باشد دیگر ما چه کاره هستیم ؟ شما هیچ, بروید دنبال کارتان، بگذارید این مردم مسئولیت پیدا کنند.} از نظر وی مردم نامحرم نبودند و او چیزی نداشت که از آنان پنهان کند و میگوید: { شاید بعضی از دوستانِ ما بگویند: آقا شما چرا این مسائل را در میانِ تودهی مردم مطرح میکنید؟ بیایید در مجلس خبرگان! میگویم بین موکلین شما مطرح میکنم، اینها هستند که ما را وکیل کردند، میدانند برای چه وکیل کردند. ما موظف هستیم و نسبت به اینها مسئولیت داریم}. ایشان حتی در مباحث فقهی هم به تمرکز در فتوا و تقلید اعلم اعتقادی نداشتند و پیشنهاد شورای مجتهدین و بحث و گفتگو بین آنان را مطرح می کردند. از نظر او مستبد هر کسی است که بخواهد با دیکتاتوری بر مردم ولایت داشته باشد و بارها هشدار داد به: {از استبداد و خودکامگی که به نام دین بر مردم تحمیل می شود. آنان که لباس دین می پوشند و فریاد واسلاما می دهند. از دین بسیار می گویند و کم عمل می کنند. اینها همانها هستند که دروغ می گویند, فریب می دهند و اینان لجوجترین و کینه ورزترین هستند نسبت به خلق که وقتی سوار بر کار شدند, دیگر به هیچ چیز رحم نمی کنند.} و در حالی که خمینی دم از مجانی کردن آب و برق و اتوبوس و حتی در بعضی از سخنرانیهایش از دادن خانه دم میزند, آیت الله طالقانی با دوراندیشی در سخنانش برای مردم میگوید: {اگر اوضاع به همین منوال پیش برود,مستبدین بر ما مسلط خواهند شد و دیگر رحم به صغیر و کبیر ما نخواهند کرد,در چنین محیطی است که یک انسان خودخواهی و در عین حال باهوش و زرنگی سربیرون میاورد و از طریق وعده آب و نان مردم را میفریبد و شما توده های مردم را فریفته خود میکند وعده آب و نان, وعده مسکن, وعده آسایش در چنین محیطی (به مردم میدهد), این انسان برای رسیدن به هدفش همه جور وسیله را توجیه می کند, شرف و انسانیت را به استخدام خود میگیرد, دروغ میگوید, فریب میدهد, خدا را شاهد میگیرد که من دلسوزترین مردم هستم اما روحیه اش کینه ورز ترین مردم است نسبت به مردم قبل(است), تا وقتی سوار کار نشده وعده میدهد, همینکه سوار شد دیگر به هیچ چیز رحم نمیکند} و این سخنرانیها و مخالفت آیتالله طالقانی با تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی در مجلس خبرگان و خودرایی خمینی و خودسری سپاه و کمیته ها از یک سو و معروفیت و محبوبیت آیتالله طالقانی در میان گروهای مختلف از جمله: مذهبی ها و مراجع تقلید, ملی گراها و ملی مذهبی ها (به علت حمایت ایشان ازمصدق و اینکه از بنیادگذاران جبهه ملی دوم و از بنیادگذاران نهضت آزادی ایران بودند), حزب های گوناگون و سازمان های چریکی (همانند حزب خلق مسلمان, سازمان مجاهدین خلق که آیتالله طالقانی را پدر معنوی خود و رابطه اشان را استادی و شاگردی میدانستند) اقلیت های مذهبی (آیتالله طالقانی در هنگام زندگی در شهر زابل ارتباط خوبی با سنی ها داشتند و مخالف سرکوب های خونین جمهوری اسلامی در شهرهای گنبد و سنندج بودند), چپ ها (وقتی پسرشان مجتبی طالقانی در نامه ای بصورت علنی اعلام کرد که مارکسیست شده است, آیتالله طالقانی برخلاف دیگر مذهبیون با مهربانی با او رفتار کرد زیرا اعتقاد داشت باید در اظهار عقیده آزادی وجود داشته باشد), جوانان و زنان (ایشان مخالف سختگیری بر جوانان و حجاب اجباری برای زنان بودند) از یک سو سبب وحشت خمینی و باند همراهش شد (رفسنجانی, احمد خمینی, خامنه ای) و با ملاقات سفیر اتحاد جماهیر شوروی با ایشان, خمینی و باند خواهان قدرتش تصمیم به حذف آیتالله طالقانی گرفتند و برای شروع ابتدا سعی کردند علیه آیتالله طالقانی پرونده سازی کنند و پسرش مجتبی طالقانی را که در گذشته اعلام کرده بود که مارکسیست شده است را در روز ۲۳ فروردین ۱۳۵۸ را ربودند و خبر از سوی شاهدان عینی به دفتر آیتالله طالقانی میرسد و ابتدا سپاه از موضوع دستگیری و ربودن مجتبی طالقانی اظهار بی اطلاعای میکند اما ماشین مجتبی طالقانی در یکی از مقرهای فرماندهی سپاه کشف میگردد و مشخص میشود که محمد غرضی و تیم همراهش که عضو سپاه بودند مسوول این بازداشت بودهاند و با لو رفتن این آدم ربایی مجتبی طالقانی آزاد میشود اما وقتی آیتالله طالقانی در جریان ضرب و شتم و توهین هنگام بازداشت و نوع بازجوییها که سعی درربط دادن آیتالله طالقانی با اتفاقات شهر گنبد داشته اند قرار گرفت به نشانه اعتراض دفترهایش را تعطیل و تهران را ترک میکند.
روزنامه کیهان در ۲۹ فروردینماه ۱۳۵۸به نقل از یک شاهد عینی نوشت: «یک شاهد عینی ضمن شرح ماجرای دستگیری فرزندان آیتالله طالقانی گفت دستگیرکنندگان میگفتند دستگیری آنان در ارتباط با دخالت در وقایع گنبد است. وی افزود آنان در سلولهای انفرادی هستند و اتومبیل مربوط به آنها در محل قدیم ساواک که در حال حاضر زیر نظر یکی از کمیتههاست پیدا شده. وی همچنین گفت آنها که روز پنجشنبه دستگیر شده بودند پس از چند ساعت در صبح روز جمعه با چشمهای بسته در حوالی حسینیه ارشاد رها شدهاند و به خاطر این بیحرمتی آیتالله دفاتر خود را در تهران و شهرستانها تعطیل نموده از تهران عزیمت کردند.»
در متن اطلاعیه که آیتالله طالقانی در اعتراض به این آدم ربایی صادر کرد آمده بود که این اقدام در{اعتراض به وجود چنین عناصر غیرمسوول و وجود زندانهای غیرقانونی” و “دقیقاً در ارتباط با حقوق لگدمال شده تمام مردم مستضعف ایران در قبال اقدامات و افراد غیرمسوول و خودسری است که بنام اسلام و مسلمین از هیچ اقدام غیرانسانی و غیراسلامی ابا ندارند.}
در پی وقایع پیشآمده اعظم طالقانی، فرزند آیتالله طالقانی طی اطلاعیهای با اشاره به بیاحترامی نسبت به خانوادهاش، استعفای خود را از ریاست هیات مدیره جامعه زنان انقلاب اسلامی اعلام داشت و همزمان گروه امداد آیتالله طالقانی نیز طی اطلاعیهای کلیه واحدهای ثابت و سیار خود را به دلیل فقدان امنیت و مصونیت تعطیل اعلام نمود.
دستگیری فرزندان یکی از چهرههای مشهور و محبوب آن زمان و اقدام اعتراضی او بازتاب زیادی پیدا کرد و همزمان سازمان مجاهدین خلق و حزب خلق مسلمان، در راهبردی مشترک طی اعلامیههایی جداگانه اعلام کردند نیروهای نظامی خود را در اختیار آیتالله طالقانی میگذارند, پیامهایی که از سوی آیتالله طللقانی بیپاسخ ماند. در مقابل سازمان مجاهدین انقلاب دست به راهپیمایی و اعتراض زد و شورای انقلاب هم ضمن محکومیت تلویحی این آدم ربایی از آیت الله طالقانی به خاطر انتقاد علنی و قهر و رفتن از تهران خرده گرفت ! و خواستار بازگشت آیت الله طالقانی و ندادن بهانه به دست دشمنان شد و ادامه دادند که: ”شکی نیست آیتالله به امکان بهرهگیری فرصتطلبان از این پیشامد توجه فرمودهاند و با عنایتی که به حساسیت موقعیت کشور دارند غیبت بیش از این را جایز نخواهند شمرد”
محمدرضا مهدوی کنی، سرپرست کل کمیتههای انقلاب اما در مصاحبه با روزنامه کیهان با وقاحت دروغ میگوید و اظهار میدارد که: “این دستگیری از طرف کمیتههای چهاردهگانه و کمیته مرکزی انقلاب اسلامی انقلاب اسلامی نبوده و به وسیله افراد مسلح خاصی صورت گرفته است که هیچ ارتباطی با کمیتهها ندارند و هدفشان صرفا ایجاد تحریک و تفرقه است. انتقال مکان آیتالله طالقانی ربطی به دستگیری فرزندانشان ندارد و ایشان مدتهاست به خاطر ازدحام بیش از حد مراجعین از منزل اصلی خود نقل مکان کردهاند.”
اما صادق طباطبایی، سخنگوی دولت موقت در بیست و ششم فروردین سال ۱۳۵۸، ضمن اظهار تاسف از این واقعه, این کار را نمونهای از اقدامات خودسرانه برخی کمیتهها و پاسداران دانست.
با گذشت دو روز از سفر اعتراضآمیز آیتالله طالقانی و اعتراض های مردمی، خمینی دستور داد با آیتالله طالقانی تماس گرفته شود و فرزند خود احمد خمینی را مامور پیگیری و برگرداندن آیتالله طالقانی میکند. سفر اعتراضآمیز آیتالله طالقانی موجی از نگرانی را درباره اختلاف میان رهبران انقلاب به وجود آورد, همزمان گروههایی از مردم در تهران و شهرستانها در حمایت از آیتالله طالقانی به خیابانها آمدند. فرزندان آیتالله طالقانی تایید کردهاند که مذاکرات احمد خمینی با آیتالله طالقانی و ابراز نگرانی از به آشوب کشیده شدن کشور و احتمال بروز جنگ داخلی به بازگشت طالقانی به تهران منجر شد و ایشان بعد از مراجعت با خمینی ملاقات کرد و آیتالله طالقانی در عین حال بر لزوم تصفیه کمیتهها از افراد «خودسر» تاکید کرد. آیتالله طالقانی با ابراز نگرانی از تکرار حوادث گنبد و سنندج گفت: «ربودن فرزندان من در روز روشن آن هم پس از ملاقاتی که با نماینده فلسطین داشتند از طرف من نگرانیآور بود و احساس کردم همان کبریتهایی که در سنندج منشاء اشتعال شد و در گنبد، از اینجا شروع شده است.»
سال ها بعد مهدی طالقانی پسر آیت الله طالقانی اعلام کرد که محمد غرضی از هاشمی رفسنجانی دستور گرفته بود تا مجتبی طالقانی را برباید و شکنجه و بازجویی کند.
ولادیمیر کوزیچکین عامل معروف سازمان اطلاعاتی شوروی پیشین (کا گ ب) در ایران که به غرب رفت در کتابش به نام” کا گ ب در ایران” درباره مرگ مشکوک آیت الله طالقانی که خودش نیز در آن زمان در ایران بوده است میگوید : { پیرمرد در اعتراض به آنها از همه سمت هایش دست کشید. یک چنین شکل اعتراضی که توسط یکی از محبوب ترین شخصیت های کشور به عمل آمده بود ضررش فقط متوجه مقامات بود. از این رو نماینده مخصوصی از سوی خمینی فرستاده شد و از آیت الله خواست تا به تهران بازگردد و پس از مذاکره هایی که انجام شد طالقانی برگشت. مسکو چون او را رهبر مخالفان در میان روحانیون به حساب می آورد، تصمیم گرفت با او رابطه برقرار کند. به وینوگرادف سفیر شوروی دستور دادند با طالقانی ملاقات و زمینه را ارزیابی کند. ملاقات در دهم سپتامبر۱۹۷۹(۱۹ شهریور ۱۳۵۸) دست داد و دو ساعت به درازا کشید. وقتی وینوگرادف به سفارتخانه برگشت از نتیجه دیدار خیلی خوشحال به نظر می رسید. صبح روز بعد همه روزنامه های تهران خبر درگذشت آیت الله طالقانی را درج کرده بودند. مخبرین ایرانی که مواظب جزئیات بودند وضع جسد را شرح دادند و آشنایان به دانش پزشکی، از این شرح علائم مسمومیت را بوضوح دریافتند. جرئیات مرگ طالقانی فقط چند روز بعد بوسیله منابع ما معلوم شد. جریان از این قرار بود: ملاقات با سفیر شوروی هنگام صبح صورت گرفت. پس از خاتمه ملاقات، طالقانی مانند معمول سرخوش بود. ولی شب هنگام پس از صرف شام ناگهان حالش به هم خورد. تلفن خانه را قطع کرده بودند, طرفدارانش کوشیدند به او آب بخورانند ولی جریان آب هم قطع شده بود. پیرمرد شانسی نداشت, مخالفانش همه چیز را تا آخرین جزئیات حساب کرده بودند. طبیعتاً، همانطور که در اینگونه موارد معمول است، همه اختلاف نظرهایش با مقامات فراموش شد و یک دوره طولانی عزاداری اعلام گردید. به این ترتیب بود که جنبش چپ تنها پشتیبانش را در میان روحانیت از دست داد. و اکنون مقامات می توانستند به تنبیه جوانانی که از حد خود فراتر رفته بودند بپردازند.}
با توجه به روش و منش خمینی و یارانش(احمد خمینی, رفسنجانی و خامنه ای) که در ارتکاب قتل های پنهانی، حتی علیه همراهان نزدیک خود، کارنامه ی قطوری دارند، احتمال قتل آیت الله طالقانی به دستور خمینی نه تنها دور از ذهن نیست بلکه بسیار منطقی می نماید و باعث شناخت بیشتر ماشین ترور جمهوری اسلامی خواهد شد و ترورها و قتل های دیگری چون مرگ آیت الله لاهوتی که ناظران آن را همانند مرگ آیت الله طالقانی مشکوک میدانستند (روایت رسمی جمهوری اسلامی از درگذشت آیتالله لاهوتی سکته قلبی اعلام شده است و مرگ آیتالله لاهوتی همانند مرگ آیتالله طالقانی توسط مراجع مستقل مشکوک خوانده شد ولی پس از گذشت دهه ها و پس از گذشت ۲۵ سال از این واقعه، خانواده لاهوتی از جمله حمید، فرزند وی، و نیز فائزه و فاطمه هاشمی، عروسهای وی، در مصاحبه با هفتهنامه شهروند امروز اعلام کردند که پزشکی قانونی در معده آیتالله لاهوتی اثر سم استریکنین به دست آورده بود و علت سکوت خود را درخواست آن زمان رفسنجانی از آنها که خواسته بود که برای حفظ مصالح نظام درباره نحوه مرگ پدرشان سکوت کنند اعلام کردند)، دکتر سامی، قتل های زنجیره ای و انفجار های ۷ تیر و ۸ شهریور۱۳۶۰[(در انفجار حزب جمهوری اسلامی, نظام با وقاحت تعداد کشته شدگان را که بیش از ۱۲۰ نفر بود را به دروغ ۷۲ تن اعلام کرد تا شبیه سازی با واقعه کربلا و امام حسین و ۷۲ تن از یارانش انجام دهد و برخلاف همیشه در زمان انفجار رفسنجانی و احمد خمینی حضورنداشتند و قبل از انفجار از محل خارج شده بودند و آقای بنی صدرکه در آن موقع رییس جمهور بودند بارها درمصاحبه تلویزیونی اعلام کردند که:'' پس ازانفجار از ستاد ارتش پرسیدم که این انفجار کار کیست؟
و آنها اظهار کردند این انفجار کار مهندسی نظامی بوده و طوری انفجار انجام شده که سقف بتونی دفتر مرکزی حزب کامل فرو بریزد و بیشترین تلفات را داشته باشد و تنها سپاه و ارتش قادر به انجام این انفجار بوده اند و بررسی های اطلاعات ارتش نشان میدهد که این کار ارتش نبوده و باید کار سپاه و خودی ها باشد و جالب است که در آن زمان که یک نوجوان را تنها به خاطر داشتن اعلامیه گروه مخالف خمینی به دادگاه انقلاب میفرستادند اما پرونده این انفجار را و بعدها انفجار دفتر نخست وزیری را به دادگستری! فرستادند و این پروندها را بایگانی کردند! و پس از انفجار اول رفسنجانی این انفجار را کار مجاهدین اعلام کرد در صورتیکه مجاهدین هرگز مسئولیت انفجار حزب جمهوری اسلامی را قبول نکردند و چند سال بعد هنگام برخورد با حزب توده نظام این انفجار را کار حزب توده خواند و در زمان لو رفتن معامله آمریکا, اسرائیل با نظام جمهوری اسلامی در هنگام جنگ و در زمان رفسنجانی ( افتضاح ماجرای مکفارلین) که گفته میشد توسط بستگان آیت الله منتظری (مهدی هاشمی برادر داماد آیت الله منتظری) لو رفته, این انفجار کارمهدی هاشمی عنوان شد وبعدها از آنجا که لاجوردی بنا بر شواهدی پس ازانفجار در دفتر نخستوزیری به مجاهدین انقلاب اسلامی و بهزاد نبوی مظنون شده بود وآنها را دستگیر کرده بود اما به ناگاه با دخالت احمد خمینی وحکم خیمنی از ادامه روند بررسی پرونده جلوگیری شد, بهزاد نبوی و همکارانش آزاد شدند و به دستور خمینی پرونده مسکوت ماند! و پرونده بایگانی شد!
و سال ها بعد در زمان برخورد با حزب مجاهدین انقلاب اسلامی و بهزاد نبوی توسط باند خامنه ای و بازجویی باند خامنه ای از حزب مجاهدین انقلاب اسلامی و بهزاد نبوی و در بعضی از سایت های اصولگرا انفجار حزب جمهوری اسلامی را هم مانند انفجار دفتر نخستوزیری کار مجاهدین انقلاب اسلامی و بهزاد نبوی اعلام کردند و مرحوم لاهوتی هم همانطور که خودش گفته بود پس ازجریان حمله به سفارت و گروگانگیری و کشف اسناد سفارت آمریکا و مشاهده متن ملاقاتهای بسیارآمریکایی ها با آقای بهشتی به خمینی میگوید که: این سران حزب جهوری به شما وفادار نیستند و حاکمیت و دولت را قبضه کرده اند و خمینی در جواب میگوید: {تکلیف این بنی صدر را که مشخص کردم تکلیف آنها را هم مشخص خواهم کرد} و آقای سالیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران پس از انفجار, مقاله ای در مدح و رسای آقای بهشی انتشار داد و گفت بهشتی شخصیتی بود که میتوانست یک نظام همسو با غرب را رهبری کند, آقای بنی صدر ادامه میدهد: این انفجار توسط هاشمی رفسنجانی, خامنه ای, احمد خمینی و باموافقت خمینی انجام شد.''مهندس سحابی هم در خاطراتش اذعان داشته که در زندان بازجویان گفته اند که ما خودمان میدانیم انفجار حزب جهوری اسلامی کار مجاهدین خلق نبوده است،)] و به این ها باید اضافه کرد سقوط مشکوک هواپیمای نظامی هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران در ۷ مهر۱۳۶۰ و کشته شدن چند تن از سران ارتش که در جریان تشکیل ستاد مشترک و به زیر فرمان رفتن ارتش در سایه سپاه در مقابل نظر رفسنجانی و خامنه ای مقاومت میکردند از جمله کشته شدن تیمسار سرلشکر فلاحی, تیمسار سرلشکر فکوری (آقای بنی صدر که با ستاد ارتش در ارتباط بوده در گذشته بارها اعلام کردند که بنا به شواهد انفجار هواپیمای حامل فرماندهان نظامی(تیمسار سرلشکر فلاحی,تیمسار سرلشکر فکوری ) قطعاَ عمدی بوده است) وسقوط مشکوک هواپیمای سرلشکر ستاری (فرماندهی نیروی هوایی ارتش که بر استقلال هوانیروز پافشاری میکرد) ومرگ او و فرماندهان هوانیروز و هدف گیری هواپیمای بابایی توسط پدافند هوایی در زمان مسئولیت آقای حسن روحانی (رییس جمهور جدید جمهوری اسلامی){به گزارش ایلنا به تاریخ ۱۹/۲/۱۳۹۲ ، حسن روحانی در کرج درجمع دانشجویان دانشگاه آزاد در پاسخ به سوال دانشجویی که از او پرسید: سرلشگر خلبان بابایی در زمان مسئولیت شما به عنوان فرمانده پدافند هوایی در سال ۱۳۶۴ به دست پدافند خودی در بازگشت از ماموریت مورد هدف قرار گرفت چه توضیحی دارید؟ گفت: باید بگویم که هدف گیری هواپیمای بابایی توسط یک سرباز بسیجی! در نزدیک مرز از آنجایی که تصور کرده بود هجوم هوایی صورت گرفته انجام شده و با توپ زمینی! اقدام به شلیک می کند که متاسفانه یکی از این تیرها به گردن ایشان اصابت می کند و باعث شهادت وی می شود!
(البته آقای روحانی گویا شلیک توپخانه را با تیراندازی با کلاشینکف اشتباه گرفته اند که از شلیک توپخانه آنهم توسط سربازی بسیجی ! و بدون رهگیری و فرمان فرمانده توپخانه صحبت میکنند!) و همچنین به این ها باید اضافه نمود ربودن نویسندگان از جمله آقای فرج سرکوهی و بی خبری ۴۸ روزه از ایشان و وقاحت رفسنجانی در اینکه گفت آقای فرج سرکوهی به آلمان سفر کرده و ما هم از مفقود شدن او نگرانیم و به دنبال آقای فرج سرکوهی از طریق مراجع بین المللی میگردیم و بیشرمی ولایتی که کپی صفحه های گذرنامه آقای فرج سرکوهی که مهر خروج از ایران خورده را در مصاحبه هایش نشان میداد, اما اتحادیه اروپا که میدانست رفسنجانی دروغ میگوید, پس از قتل های میکونوس که به فرمان خامنه ای و رفسنجانی و مدیریت فلاحیان انجام شده بود یکی از شرط های بازگشت سفرای اتحادیه اروپارا آزاد نمودن آقای فرج سرکوهی اعلام کرده بود وآقای فرج سرکوهی پس از گرفتن اعترافات اجباری آزاد شد و در نامه ای به مجامع بین المللی اعلام کرد که: ”برخلاف سخنانش در اعترافات اجباری او در تمام این مدت ربوده شده بوده و در ایران و تحت شکنجه بوده و به علت فشار کمپین های بین المللی, دولت رفسنجانی مجبور به آزادیش شده است” و باید به این موارد بازهم اضافه نمود مواردی از قبیل قتل های سفید, مرگ احمد خمینی (رجوع شود به اعترافات سعید امامی که کشتن احمد خمینی را با فرمان مستقیم از بیت خامنه ای ذکر کرده بود), قتل پزشک احمد خمینی, قتل پزشک کهریزک, ادعای خودکشی و مسمویت پزشک دوم کهریزک که ماهیت این موارد بیشتر برای ما روشن میشود.
آیتالله لاهوتی یکی دیگر از همراهان خمینی که در هواپیمای پروازی از فرانسه همراه خمینی بود و از یاران او بود به علت مخالفت با رفتارهای انحصار طلبانه خمینی وحزب جمهوری اسلامی و شبه نظامیان وابسته به خمینی دستگیر و در زندان اوین توسط لاجوردی که با حکم خمینی کار میکرد کشته شد (روایت رسمی جمهوری اسلامی از درگذشت آیتالله لاهوتی سکته قلبی اعلام شده است و مرگ آیتالله لاهوتی همانند مرگ آیتالله طالقانی توسط مراجع مستقل مشکوک خوانده شد ولی پس از گذشت دهه ها و پس از گذشت ۲۵ سال از این واقعه، خانواده لاهوتی از جمله حمید، فرزند وی، و نیز فائزه و فاطمه هاشمی، عروسهای وی، در مصاحبه با هفتهنامه شهروند امروز اعلام کردند که پزشکی قانونی در معده آیتالله لاهوتی اثر سم استریکنین به دست آورده بود و این نشان میدهد که آیتالله لاهوتی در زندان به مرگ طبیعی نمرده است. فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی و عروس آیتالله لاهوتی، اعلام کرد که علت سکوت آنها در این سالها درخواست هاشمی رفسنجانی به دختران و دامادهای خود یعنی سعید و حمید لاهوتی بوده است که برای حفظ مصالح نظام درباره نحوه مرگ پدرشان سکوت کنند. حتی در روز تشییع جنازه نیز مسئولان نمیخواستند جنازه آیتالله لاهوتی را تحویل خانواده وی بدهند یا اجازه دهند که جنازه او تشییع شود که موضوع با توصیه اکبر هاشمی رفسنجانی تا حدودی حل شد.
آقای بازرگان یکی دیگر از افرادی است که به خمینی در تشکیل نظام جمهوری اسلامی کمک کرد و ازحامیان اصلی خمینی در زمان شاه و چهره موثر در پیروزی انقلاب و همکاری تنگاتنگ با ارتشبد قره باغی و انجام مذاکرات طولانی در جهت اعلام بیطرفی ارتش، نخستوزیر دولت موقت بعد از انقلاب که به علت کارشکنی و دخالت خمینی و نیروهای شبه نظامی وابسته به خمینی و حمایت خمینی از حمله به سفارت خانه ها استعفا داد، بازرگان بعد از استعفا از نخست وزیری در دوره اول مجلس شورای اسلامی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و فیلم های سخنرانی خامنه ای علیه او در مجلس موجود است، او تا پایان عمر خود در تمام دورههای انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ثبت نام کرد اما پس از دوره اول مجلس همواره از سوی حاکمیت رد صلاحیت میشد، رد صلاحیت او در انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۶۴) برای رقابت با علی خامنهای منجر به آن شد که برخی مراجع از جمله آیت الله سید محمدکاظم شریعتمداری، آیت الله سید شهابالدین مرعشی نجفی و آیت الله محمدصادق روحانی انتخابات را تحریم کردند، همچنین در نتیجه فشارهای مختلف و بازداشت مکرر اعضای نهضت آزادی ایران، فعالیتهای نهضت آزادی که وی یکی از موسسان آن بود نیز تا حدود زیادی محدود گردید تا آنجا که نهضت آزادی و ملی مذهبی ها که همواره در زمان شاه از خمینی دفاع میکردند و حاضر به همکاری با آقای دکتربختیار نشدند و دست او را برای ساخت دولت وحدت ملی پس زدند و ملی مذهبی ها به جایش سمت خمینی دست دراز کردند آنوقت توسط خودخمینی فاقد مشروعیت و غیرقانونی و مزدور عنوان شدند و خمینی راجع به این یاران دیروزش نوشت: { در موضوع نهضت به اصطلاح آزادی مسائل فراوانی است که بررسی آن محتاج به وقت زیاد است. آنچه باید اجمالا گفت آن است که پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت میدهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است، و در این باره از هیچ کوششی فروگذار نکرده است، اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود و مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملتهای مظلوم بویژه ملت عزیز ما اکنون در زیر چنگال آمریکا و مستشاران او دست و پا میزدند و اسلام عزیز چنان سیلی از این ستمکاران میخورد که قرنها سر بلند نمیکرد، و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند ؛ و ضرر آنها، به اعتبار آن که متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با دخالت بیمورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تاویلهای جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهکهای دیگر، حتی منافقین این فرزندان عزیز مهندس بازرگان، بیشتر و بالاتر است. نتیجه آن که نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسیاری از کسانی که بیاطلاع از مقاصد شوم آنان هستند میگردند، باید با آنها برخورد قاطعانه شود، و نباید رسمیت داشته باشند}.
آقای بنی صدر از یاران و مشاوران اصلی خمینی در زمان انقلاب واز همراهان خمینی در هواپیما که در پنجم بهمن ماه ۱۳۵۸ با به دست آوردن یازده میلیون رای به عنوان اولین رئیس جمهور تاریخ ایران انتخاب گشت، او دراین انتخابات، ۷۶ درصد آرا را کسب کرد. بنی صدر در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران سخنرانی کرد و از وجود شکنجه در زندانهای ایران خبر داد. این سخنرانی باعث جنجالهای زیادی در فضای سیاسی ایران شد. او در ماههای آغازین سال ۱۳۶۰ دیگر از حمایت خمینی برخوردار نبود. ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، تظاهرات بزرگی در شهرهای مختلف کشور نظیر تهران، آمل، اصفهان، تبریز، شیراز، مشهد، اهواز، اراک، زاهدان، سنندج، همدان، بندرعباس و ارومیه به راه افتاد، چنانکه درتهران حدود پانصدهزار نفر در خیابانها به سردادن شعار و اعتراض پرداختند و نیروهای حزباللهی کمیته و سپاه هم به ایجاد درگیری با مردم معترض نمودند, حکومت نیز با دستور خمینی و باند آخوندهای حکومتی حامی او به سرعت عکسالعمل نشان داد، چنانکه تنها در اطراف دانشگاه تهران حدود ۵۰ نفر کشته، ۲۰۰ نفر مجروح و ۱۰۰۰ نفر دستگیر شدند. چندین نفر از دستگیرشدگان از جمله چند دختر نوجوان، در آن روز بدون محاکمه اعدام شدند. روز بعد از تظاهرات، در تاریخ ۳۱/۳/۱۳۶۰ مجلس شورای اسلامی با اشاره و سخنان خمینی رأی بر عدم کفایت بنیصدر داد.عزت الله سحابی از مخالفان برکناری بنی صدر بود و علیه علی خامنهای (از مخالفان بنی صدر) در مجلس سخنرانی کرد. حکم مجلس یک روز بعد به امضای خمینی رسید و آقای بنی صدر توسط پاسداران و شبه نظامیان خمینی بلافاصله تحت تعقیب قرار گرفت تا سرنوشتی همانند آقای قطبزاده و آیتالله لاهوتی پیدا کند اما بنی صدر توانست با هواپیمایی که بهزاد معزی هدایت آن را برعهده داشت از ایران خارج شود و در ایران تمام حزب های مستقلی که در پیروزی انقلاب نقش داشتند غیرقانونی اعلام شدند و خمینی در نقش رییس کشور حکمرانی کرد.
حتی خمینی به آیت الله منتظری هم رحم نکرد, با وجودی که که آیت الله منتظری یکی از نجات دهندگان خمینی در زمان شاه بود و برای پیروزی انقلاب بسیار تلاش کرده بود و بعد از انقلاب در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نقش مهمی را ایفا کرد و از عوامل کلیدی در گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به شمار میرود و در سال ۱۳۶۴ مجلس خبرگان رهبری با نظر به ادامهٔ رهبری پس از خمینی و با در نظر داشتن اقبال عمومی مردم به سمت آیتالله منتظری، ایشان را به عنوان قائممقام خمینی معرفی و اعلام کرد، پس از بروز اختلافات و نیز به دلیل اعتراض آگاهانه و عامدانهٔ منتظری به اعدام زندانیان سیاسی (تابستان ۱۳۶۷), خمینی به ایشان نوشت: «شما پس از این وکیل من نمیباشید.» آیت الله منتظری نیز با نوشتن نامهای خطاب به خمینی نسبت به اعدامهای گسترده و شکنجههای جنسی در زندانهای ایران دوباره اعتراض علنی کرد, آیت الله منتظری در قسمتهایی از این نامه میگوید:{ آیا میدانید که تعداد زیادی از زندانیها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شدهاند؟ آیا میدانید که در زندان (شهر) مشهد, حدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود. مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا میدانید که در برخی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار میگیرند.} و همین افشاگرایهای آیت الله منتظری درباره شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی سبب عزل ایشان از قائممقامی رهبری توسط خمینی شد. خمینی در نامه عزل آیت الله منتظری نوشت:{ از آنجا که روشن شدهاست که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام رااز دست دادهاید. شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شده منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم. مثلاً در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند ومی بینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید.} و خمینی با سرکوب مردم و حذف انقلابیون و حزب های مخالف اقتدارگرایی همواره در نقش رییس کشور حکمرانی کرد.
آرامگاه : آرامگاه روحالله خمینی که رسانه های حکومتی آنجا را ”مرقد امام” یا ”حرم مطهر” و با پسوند (قدس سره الشریف)! مینامند بنایی است که در بهشت زهرای تهران قرار دارد. کار ساخت این آرامگاه، پس از دفن وی و با محوریت جهاد سازندگی و سپاه پاسداران آغاز گردید و همچنان ادامه دارد!
مراسم سالگرد مرگ خمینی به همراه برخی مناسبتهای مذهبی و انقلابی در این مقبره برگزار میشود و زیارتنامه وی نیز به زبان عربی بر بالای ضریح گرانقیمتی که برایش ساخته اند قرار داده شده است و در برخی چاپهای مفاتیح الجنان نیز این زیارتنامه درج شده است! این زیارت نامه بدعت محسوب میشود و در نوع خود بی سابقه بوده است. در سال نخست ۲ میلیارد دلار بودجه برای احداث آرامگاه خمینی و مراکز فرهنگی و زیارتی کنار مقبره اختصاص یافت. بخش اصلی آرامگاه تاکنون چندین بار تغییر یافته و هنوز طرح اصلی به طور کامل راه اندازی نشدهاست. روزنامه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۷ به نقل از یکی از سازندگان, فضای سرپوشیده آرامگاه را ۶۰ هزار متر مربع عنوان میکند و بخش اصلی آرامگاه را ۱۵هزار متر مربع.سازهٔ اصلی دارای پایداری در برابر زمین لرزهای به قدرت ۱۰ ریشتر است و به گفته مدیر کل مقبره از برج میلاد نیز مقاومتر است. اسکلت فولادی ساخته شده برای گنبد ۳۴۰ تن وزن دارد و روکش آن هم ۴۰ تا ۵۰ تن وزن خواهد داشت که در مجموع به ۴۰۰ تن میرسد. در اطراف آرامگاه چهار گلدسته به بلندی ۹۱ متر و به نشانه سن وی ساخته شدهاست بلندای آرامگاه تا نوک چراغ پرچم سن درگذشت وی را نشان میدهد. همچنین مجموعاً دارای پنج گنبد است که گنبد اصلی فلزی و چهار گنبد دیگر کاشیکاری شدهاست. گنبد اصلی در سال ۱۳۸۶ تعویض گردید. سه تا از گنبد ها در سه ارتفاع۴۲، ۵۷ و۶۸ متری ساخته شده است که از سال ۴۲، شروع انقلاب، سال۵۷، پیروزی انقلاب و سال ۶۸، سال مرگ خمینی را نشان میدهد.همچنین ۵ ورودی اصلی در صحنهای شرقی و غربی وجود دارد. درون آرامگاه هم شامل سنگ های گران قیمت, فرشهای نفیس, تزئینات گرانبها, چلچراغ ها و لوسترهای متنوع, سیستم تهویه هوای گرم و سرد پیشرفته است و تزئینات روی در نیز شمسه های ۸ تایی هستند. بخشهای دیگر آرامگاه خمینی عبارت است از: موزهٔ مقبره به مساحت ۱۵ هزار متر مربع حاوی آثار مربوط به خمینی که در حال ساخت است, بیمارستان مقبره، در حال احداث است و تا سال ۱۳۸۷ بخشهای عمده آن راه اندازی شدهاست,پارکینگ, زائرسرا, هتل ۵ ستاره, بخش های تجاری, فروشگاهای زنجیرهای, شهربازی , شهرک سلامت, شهر آفتاب و در اطراف آرامگاه دانشگاههای آزاد اسلامی و دانشگاه شاهد احداث گردیدهاست که در مناسبت های مختلف از حضور این دانشجویان در آرامگاه خمینی استفاده میشود و همچنین خدمات رسانی ویژه اتوبوسرانی برای آرامگاه خمینی و گسترش خط یک متروی تهران تا آرامگاه خمینی انجام گرفته است.
خمینی جلادو ادمکش هندی را بایدبیشتریشناسیم
پاسخحذف